یادداشتی بر دور اجرای گذشته نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه؟»
نگاهی تازه به اثر برایان کلارک
ساقی سلیمانی: نوع نگاه کارگردان جوان نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه؟» به متن برایان کلارک نگاهی تازه بود و در اجرا هم تازگی خود را حفظ کرد و بیشک یک کار تیمی خیلی خوب ارائه داد.
گروه تئاتر هنرآنلاین: نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه؟»، نوشته برایان کلارک با ترجمه احمد کسایی پور به کارگردانی سعید حشمتی در سالن گلایل پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه است. ساقی سلیمانی منقد و پژوهشگر پس از تماشای این نمایش یادداشتی را در اختیار هنرآنلاین قرار داد که متن آن بدین شرح است:
«داستان
... دیدن ادامه ››
نمایش پیرامون موقعیتی شکل میگیرد که آقای هریسن در آن قرار دارد، وی که مجسمهساز و استاد دانشگاه است پس از سانحه رانندگی برای همیشه فلج میشود و حالا که وضعیت خود را میداند، میخواهد به هر شکلی شده از بیمارستان مرخص شود و...
انتخاب ایده این نمایش در موقعیت زمانی و احوالات جوامع بشری که درگیر مرگ و زندگی هستند به خودی خود انتخاب هوشمندانهای است اما نوع پرداختن به سوژههای متنی و زاویه نگاه به اثر اهمیت آن را فراتر از همذاتپنداریهای موقعیتی برده است.
در زمینه طراحیهای نمایش پیشرو، با اجرایی خیلی خوب مواجه میشویم، چیزی که در ابتدای ورود تماشاچیان نظرها را به خود جلب میکند، طراحی صحنه و نوریست که همهی اجزای آن بر اساس تقارن شکل میگیرد و با توجه به درونمایههای متنی اثر باید گفت این میتوانست بهترین انتخاب باشد. همین طراحی در عمق بخشیدن به مضمون بارها کمک میکند، تقابل مرگ و زندگی، مسئلهی بودن یا نبودن. این در مورد ترکیبهای لباسهای تیره و روشن هم باز هماهنگی ایجاد میکند و گویا همهی مخاطبان را تبدیل به آقای هریسن میکند و در تصمیم نهایی به سوی مشارکت سوق میدهد.
طراحی صدای کار از تن صدای بازیگران و کنترل همه آنها در یک سطح با در نظر گرفتن فضا و اندازه سالن نمایش درست اتفاق افتاده است تا تقریبا اواسط اجرا که برای صحنه گفتوگو با روانکاو و رسیدن صحبتها به شخصیت مادر هریسن کمی موسیقی ملایم به گوش میرسد. این محتاط بودن در استفاده از موسیقی برای من ستودنی بود و کارگردان جوان ما پختگی لازم را در مواجهه با این موضوع داراست. کما اینکه هنوز در بسیاری اجراها هستند کسانی که موسیقی را همچون چسب زخم استفاده میکنند و حتی در استفاده از آن اصراف میکنند.
خوشبختانه در تمام طول این نمایش طراحی صوتی درست و حساب شده خودش را در موارد مشابه به رخ میکشید و تمرکز بیشتری به مخاطب میداد.
نور همانطور که در چند سطر پیش هم اشاره کردم با طراحی صحنه و متن، هماهنگیهای لازم را دارد و نقش هدایتگر را هم برای بازیگر و هم برای مخاطب بازی میکند و از طراحی بیهدف هم در این میان خبری نیست، اگر نور را به هر شکلی تاباندند همچون یک کاراکتر دارای شخصیت میشود و مسئولیتی در صحنه دارد و در راستای همین نوع طراحیها باید اضافه کنم مخاطب میزان اهمیت خود را هم برای صاحب اثر پیدا میکند.
بازیها و بازیگران کنترل شده و راحت عمل میکنند و ریتم نمایش و بازیها قوام لازم را پیدا کرده است. مخصوصا نقش دشوار و جذاب کاراکتر دکتر هریسن با بازی باورپذیر نیما هاشمی سرشت مخاطب را به سمتی میبرد که در انتخاب سرنوشت با وی همراهی کند. نیما هاشمی سرشت بازی بسیار خوبی را ارائه داد که زمان را در دست میگیرد و به اصطلاح مخاطب متوجه گذر زمان نمیشود و یا به اصطلاحی دیگر نمیخواهد نمایش تمام شود.
این نوع روایت در برخی شخصیتپردازیهای رمانهای پرآوازه همیشه اتفاق افتاده و تا مدتها بخشی از کاراکتری که نویسنده خلق میکند به بخشی از وجود خواننده تبدیل میشود.
اما در نمایش متفاوت است و همینطور در سینما، این بازیگر است که کاراکتر خلق شده را باید با یک بازی خوب دست به دست کند و سرمایهای را از متن وام گرفته و در اختیار مخاطب بگذارد، به نظرم که نیما هاشمی سرشت خوب از عهده این کار برآمده و بازی او در ذهن مخاطبانش رسوب خواهد کرد.
به غیر از بازیگر اصلی تقریبا اکثر بازیگران در نقش خود آنقدر راحت حاضر شدند که باورپذیری نقششان ممکن بود و در واقع تیم بازیگران موفقی را هم شاهد بودیم.
اتفاق جالب این اجرا پس از مراسم دادگاه و نوع ارتباط نمایش با مخاطبان است و زمانی که تماشاچیان در جایگاه هیات منصفه قرار میگیرند و خوب میدانند که رای آنها مسئله مرگ و زندگی از یک سو و مسئله آزادی و عدم آزادی از سوی دیگر است. این چالشی شدن اجرا برای تماشاچیان خودش یکی از جذابیتهای خاص این نمایش بود.
نوع نگاه این کارگردان جوان به متن برایان کلارک نگاهی تازه بود و در اجرا هم تازگی خود را حفظ کرد و بیشک یک کار تیمی خیلی خوب ارائه داد.»