_تو نیرویی بودی بدون عجز و خطا و حالا تو خود عجزی!
_من انسانم!
_تردید من شکافی شده بین صفوف ما
_انسان وقتی می میرد مانند حیوان از اون خون
... دیدن ادامه ››
بیرون می زند اما انسان، حیوان نیست!
دیالوگ هایی که دست و پا شکسته به خاطرم موندن و چقدر دوستداشتنی بود برای من مفاهیمی که درون فرم و دیالوگ ها ، مخاطب رو خیره و حیران می کردن.
مفهوم تردید ، انسانی که می تونه خطا می کنه ، عذاب روح ، کشتن ، تلاش برای پیروزی و...
همه و همه آدم رو بار دیگه به فکر فرو می برد.
چقدر روند نمایش درست و بجا پیش می رفت و چقدر مخاطب رو غرق در حالی می کرد که کاراکتر بردیا رحمتی بازیش می کرد.
المان های استفاده شده کاملا فکر شده و ظریف بودن.
از صندلی ای که بر پشت هر کدوم از شخصیت هایی که زمانی دست حزب ، برای کشتن آدمها شده بودن ، گرفته تا دستکشی که در یک صحنه درخشان از بازی فرم و بدن ، بین بردیا رحمتی و نازنین ذوالفقاری جابجا می شد.
طراحی صحنه در عین سادگی ای که به شدت هوشمندانه بود تا توجه ما رو از حرکات بازیگرها ذره ای پرت نکنه ، کاملا متناسب بود و حس رو انتقال می داد.
میمیک ۳ بازیگری که نقش کشته شده های انقلاب رو داشتن در هر صحنه به شکلی متناسب بسیار عالی و درخشان بود. سختی کارشون بخاطر نفس نفس زدن هایی که در طول نمایش داشتن و حرفهایی که بدون دیالوگ و با نگاه و بدن به مخاطب می زدن ، کاملا مشهود بود.
اون قسمت از آخر نمایش رو که کشته شده ها رنگ سفیدی به صورت و بدن کاراکتر بردیا رحمتی می زدن رو خیلی دوست داشتم و انگار کلی حرف نگفته توش بود مثل اینکه: 《دیگه تردید داشتن و نداشتنت فرقی نمی کنه،دیگه حزب به حرفهات گوش نمی کنه،با اینکه زنده ای ولی دیگه شدی یکی از ما کشته شده ها، سرنوشتت معلومه》
و دوگانگی ای که در سکانس پایانی توی ذهن مخاطب ایجاد می شد درباره اینکه 《پس از مرگ چه می آید؟》آیا این به معنای آزادی روح او و خلاصی از دست حزب است یا او هیچگاه نمی تواند از عذاب کشتن هایش رهایی پیدا کند؟ آیا این تمام ماجرا بود یا او بعد از مرگ هزار بار دیگر خواهد مرد؟