نمایش مکبث، از جهت اجرا، کارگردانی، نور، موسیقی و همه چیز خوب بود.
اما.. همیشه وقتی توی تیوال با گلایههایی ازجمله اینکه چرا یکی با خندههاش حواس مارو پرت کرد یا چرا دیگری در طول نمایش گوشیش رو چک کرد مواجه میشدم، به این فکر میکردم که خداروشکر تا حالا با موقعیتهای اینچنینی روبهرو نشدم (چون خودم جزو کسانیم که زود حواسم پرت میشه و البته همیشه هم سعی میکنم مراعات کنم و تا حد ممکن صدا یا حرکت اضافه نداشته باشم). اما دیشب واقعیت به صورتم کوبیده شد.
من ردیف دوم نشسته بودم و از همون ابتدای نمایش، صداهای بلند تنفس میشنیدم، فقط وقتایی که بازیگران بلند فریاد میزدن یا موسیقی فوقالعاده کار پخش میشد، گوشم این صداهای پیوسته نفس رو نمیشنید. بعد از چند دقیقه به مبدا صدا دقت کردم و دیدم از آقاییه که صندلی کناری ردیف جلوی من نشسته؛ بعد ازون همش نگاه میکردم ببینم کس دیگهای هم متوجه این صداها میشه یا نه، اما غیر از تشویشی که من داشتم و اکت بازیگرا، همه آروم بودن. حتی به خودم شک کردم و نمیدونستم صدای نفسهای دانکنه یا صدای زوزه گرگ (از متن نمایش).
حتی تا پایان نمایش منتظر بودم اون آقایی که جلوم نشسته دانکن باشه و از خواب بیدار شه و بره روی صحنه نمایش ولی خب با روشن شدن چراغها فهمیدم که ایشون هم فقط یک مخاطب تئاتر بودن که از بد روزگار جلوی منی نشسته بودن که با هر صدای نفس کشیدنشون، انگار پنجهای به روحم کشیده میشه، البته که اون بندهخدا هم هیچ کاری به جز نفس کشیدن نمیکرد، اما خلاصه که لعنت به میسوفونیا یا صدابیزاری.