چند روزی صبر کردم به این امید که بتونم افکارم رو جمع وجور کنم و تصویر منسجم تری از این نمایش در ذهنم شکل بدم که خب موفق نشدم و هنوز حسم نسبت بهش مبهمه!
البته اینکه سرمست بودم از نمایشی که ساعتی قبل در همین سالن دیده بودم و همچنان که فیزیکم در این زمان بود، گاهی ذهنم پر می کشید به حال وهوای "شلیک به دشمنان انقلاب"! بی تاثیر نبود در همراه نشدنم با این نمایش...
بطور خلاصه اگر بگم، ایده اولیه اش رو دوست داشتم با این حال نتونستم در ادامه چندان درکش کنم..اولین چیزی که برای من ملموس نبود تفاوت بازی های دو شخصیت اصلی بود..نه به این معنی که انتظار بازی یکسان از دو نفر داشتم باشم اما بازی اقای شهریار برای من باور پذیر تر بود و در نهایت اون ارتباطی که برای رابطه نقاش و شاگرد در نظر گرفته شده بود در باور من شکل نگرفت..
[یه مقدار من رو یاد نمایش نادیا انداخت که اونجاهم برای شکل گرفتن رابطه بین نویسنده و معشوقش پتانسیل زیادی وجود داشت اما ماحصل کار ناقص و شتاب زده از اب دراومده بود..]
مطمئنم نمایش حرف های زیادی برای گفتن داشت که خیلی هاش در دایره دانسته های من
... دیدن ادامه ››
جا نمی شد!
و چقدر کیف کردم وقتی صدای بهشتی فرانک سیناترای عزیز و اهنگ مورد علاقم تو سالن پخش شد..
گوش کردن به اون شعر دیوانه کننده با صدای زیبای خانم شیخ هم بسیار دلپذیر بود..
در مجموع شاهد کار شریفی بودم که چندان سلیقه من نبود ولی از دیدنش پشیمون نیستم..
ممنون برای زحماتتون و خسته نباشید??