در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | صالح خواجه درباره نمایش رازِ باغِ پُشتِ پنجره: یادداشت حمیدرضا مشکانی بر تئاترِ راز باغ پشت پنجره دلدادگی، دلداده
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:20:37
یادداشت حمیدرضا مشکانی
بر تئاترِ
راز باغ پشت پنجره
دلدادگی، دلداده گفتیم و در دل ¬دادن نه خود است نه خودبینی! عشق خواستن نیست عشق به‌تمامی او شدن است، در اختیار گرفتن نیست که برای او شدن است.
بعد سال‌ها سال دلم نقد نمی¬خواهد و گاهی باید به نسیه راضی بود و نقد را برای کاسب¬کارها گذاشت.
صرف‌نظر از محدودیت‌های گریبان گیر شهرستان و فقدان عوامل ((چراکه سال¬هایی که ما شوق و شور داشتیم تنها امکانات نبود و تفکر تئاتر بی¬چیز (ساخته پرداختۀ هر که و هرکجا باشد) حاصل همین انحصار و تنگنا و قید و حصر و اسارت است ولی متأسفانه امروز کار از ارتفاع امکانات گذشته و به کمبود عوامل کشیده... بماند.)) اگر ازاین‌دست نامتغیرها بگذریم منصفانه باید گفت پس از چندین سال بالاخره در استان یک تئاتر اجرا شد و یا شاید بوده و بنده ندیده¬ام...
تعاریف متفاوت است و قلندران بیکار... لکن به تعریفی نه‌چندان جهت‌دار نزد ما اگر «راز باغ پشت پنجره» یک تئاتر باشد باقی (با مسامحه) همگی ... دیدن ادامه ›› نمایش¬اند. این بار سنگین را نازنین رفیق عزیزم جناب صالح خواجه به‌تنهایی بر دوش حمل کرد و درست روی صحنۀ «نگاه» پیش روی ما بر زمین گذارد... نویسندگی و کارگردانی و بازی شخصیت اصلی و بسیاری از مسائل اجرایی، به چه زیبایی و به چه هنری... شاید این تنها اثری باشد که در این سال¬ها با تمام اینکه گویی به پسند من به سبکِ «همگرا» بود و به‌درستی چنان استادانه تلفیقی از ابزارهای متفاوت در سبک‌های گونه¬گون و متعدد را به رخ کشید که توی ذوق نمی¬زد و هرگز تویِ چشمت فرونمی‌کرد که نور «مقال و سخن» خود می¬گوید و موسیقی «کلام و عرض» خویشتن، فرم و شیوۀ اجرایی «بیان و حرف» نفس و طراحی صحنه «گفتار و نطق» خویش، گریم و تن¬پوش¬ «قول و گفت» خویشتن و میزان¬ها «نقل و عرض» خود! از میان این‌همه «چندصداییِ آگاهانه» که به‌درستی انتخاب کرده و اجرا نموده است چراکه معلول این بود که این حالت شبیه به «پریشانی / شوریدگی و تشویش» توسط فشار مداوم و بدون توقف عامل خارجی به‌صورت آسیب «پریشه» به مغز واردشده بود، برجای خمودگی و مسخ به‌جای بی‌روحی و خموشی جای رکود و افسردگی، خواسته ناخواسته موجب یک دگردیسی و شورش، یک تبدل و تحول، یک تعویض و تطور، یک دگرگونی و قیام گشت و این حالت در اوج ناباوری جهان فرد را به ناشناخته¬ها برده و او را درصورتی‌که اختیاری از خود نداشته به مصمم شدن راه نمود... درست در همین‌جاست که سلول¬های هر دم مطیع سکوت کرده و برای اولین بار نه «گفت و گفت» بیماری امروزین که جامعۀ ذلیل را شکل می¬دهد که همه‌چیز یک‌طرفه و یک‌سویه است برای اولین بار این «تک‌سلول» سرکش، این سلول نافرمان (نه آنچه به او دیکته کرده¬اند) که مسئولیت حقیقی خود را به‌ انجام رساند و برآیند این کنش و رخداد به‌صورت آرمان‌شهر، نه آرمان‌شهر افلاطونی (نایاب) بلکه اتوپیایی کوچک، مدینۀ فاضلۀ قرن، کوچک‌ترین نیاز روز جامعۀ به‌اصطلاح پیشرفته، حسرت لحظه‌به‌لحظۀ بشر امروز، به‌دوراز «گفت و گفت» به‌صورت «گفتگو» شکل می‌گیرد، ماحصل این گفتگو چیست؟ «عشق» و نتیجۀ این عشق سرایت کرده در مغز؟ «تصمیم» در بی¬اختیاری مفرط ارادۀ تنش و قیام و ثمرۀ این مصمم گشتن «رهایی»...
در متن سخن از «منیت و منانگی» بود و خودبینی و خودستایی، انانیت و خودخواهی را به‌درستی در عین «من» بودن به «ما» برد، که نه اینکه من ما بشود بلکه آن حسرت هزاران سالۀ حکمت شرقی، جنجال «تفکر و عشق / مغز و دل / هشیاری و مستی/ فقه و عرفان»... تجمع عشق را این بار نه در دل که در مغز شاهد بودیم، مغزی که مسئولیت بازدید و وارسی، تفتیش و بازرسی را بر عهده دارد توسط یک عامل خارجی از سیستم نظام نظارت بر دستگاه¬های مرتبط برون رفته و الانه که او ‌هم دیگر توسط بدن پس¬زده می‌شود و یک بیگانه، یک شیء خارجی محسوب می¬گردد سلول خاکستری «توجه کنیم» و چه زیبا از این خاکستری بودن استفاده برده که خاکستری رنگ عاشقان نیست و اتفاقاً در این میانۀ سلول‌های هر دم تفکر و هر دم اطاعت، بابت مشکل پیش‌آمده آن سلول برای یک‌بار هم که شده تصمیم آخر را می‌گیرد و در میان میلیون¬ها میلیون سلول‌ مطیع و تابع و تسلیم و فرمان¬بر، سربه¬راه و زیردست، سازگار و رام و رهوار و وابسته... می‌ایستد، فقط برای چند لحظه به کار اصلی خود که بر آن گمارده شده بود «تفکر» دست می‌برد و در برابر نیروی مافوق خود عصیان کرده برمی¬خیزد و می‌ایستد به چه پشتوانه‌ای؟ «عشق»...
«در سرم هیچ جز هوای تو نیست / تویِ سینه تنها به فکر توأم»...
و می¬شود آنچه باید برای یک نفر رخ می¬داد... تا راز باغ پشت پنجره را بداند...
این به حقیقت تئاتر را با صرف‌نظر از تمامی محدودیت‌های تحمیلی ماندگار بر حوزۀ «تولید اثر» با جان دل به نظاره بنشینیم!
سپهر، امیر مسعود، امیرمسعود فدائی و سعید قدرتی این را خواندند
سید حسام حجازیان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید