اجرای پریروز (به وقتِ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱) رو به همراه دوست عزیز و ارزشمندم دیدم و حقیقتا غرق لذت شدم...
دست مریزاد به بازی تک تک اعضای گروه نمایشِ آئورا، واقعا خسته نباشید میگم بهتون.
با مهارت و تواناییِ فوقالعادهای که داشتید؛ زندگی و مرگ، جاودانگی، خشم، امید، استیصال و هر عنصر دیگهای که درون مایه نمایش داشت رو روی صحنه به واقعی ترین شکل ممکن خلق کردید.
در حقیقت باید بگم، شما روی صحنه بازیگر نبودید، بازی نکردید؛
شما روی صحنه "زندگی" کردید.
این میزان از توانایی شما در انتقال احساسات و اوهام به واقعی ترین شکلِ ممکن باعث میشد مخاطب هم درون نمایش غرق بشه و برای یک ساعت و چند دقیقه به زمان و مکانی که نمایش قصد داشت، سفر کنه و اون لحظات رو به عنوان فردی که بخشی از نمایش هست اما نامرئیست، "زندگی" کنه.
ناگفته نمونه
... دیدن ادامه ››
که اگر نورپردازی به شکلی میبود که در فاصله بین پرده های نمایش، سالن کاملا در تاریکی فرو میرفت، 《آئورا》از چیزی که الآن هست هم هیجان انگیزتر میشد.
و اما قسمتی که بیشتر از همه قسمت های دیگه مورد علاقه من و دوستم بود، به خصوص قسمت پایانی بود.
وقتی که تمام شخصیت ها برای ثانیه هایی در قاب عکسی متحرک، خودِ واقعیشون رو بدون سایه هیچ نفرینی زندگی کردن ولی با حضور پنلوپه ناگهان همه چیز تغییر میکنه و به یکباره با کوچکترین حرکتش تمام اون تصویر های خوش رو به نابودی میکشه...
هنوز وقتی یاد اون لحظه میفتم، از شکنندگیِ با شکوهِ صحنهای که همگی با هم ساختید شگفت زده میشم.
لحن و حجم صداها هم که عالی، عالی، عالی...
ازتون ممنونم که یک شب به یاد ماندنی (به معنای واقعی کلمه) رو برامون ساختید.
عشقی که شما در طی نمایش به صحنه داشتید باعث شد عشق منِ بیننده هم به تئاتر دیدن هزاران برابر بشه!
آرزوی دیده شدن هر چه بیشترِ استعداد و توانایی های تک تکتون رو دارم.