فیلم راز بقا، فیلمی موقعیت محور است که شخصیت های داستانی در خدمت موقعیت تعریف شده یعنی قتل مرتضی (با بازی سجاد تابش) هستند. طبق اصل فیلم های موقعیت محور، راز بقا با مخمصه ای شروع و مقدمه چینی میگردد و با گرفتاری مضاعف و البته مشابهی مسیر پایان بندی خود را طی می کند. به همین دلیل کارگردانی صالح علوی زاده، به گونه ای است که تک لوکیشین فیلم را که همان فضای داخلی منزل امید و پدرش عمو خلیل (با بازی فرهاد آئیش) است را همراستا با بزنگاه داستانی فیلمنامه به حالتی مدور در می آورد. یعنی فیلم از جایی که نقطه صفر پیرنگی اش را شروع می کند، با چیدمان چند میزانسن دایره ای، در انتها دوباره به همان نقطه ای اولیه باز میگردد و باعث بومرنگ شدن قصه و فضا سازی می شود. از همین رو ساختار خطی فیلمنامه را نیز می توان مدور در نظر گرفت. خمارآلودگی ناشی از افیون برای کارکترها بار رویدادها و اتفاقات را به عهده دار دارد و حکما برای شخصیت های امید و مسعود به عنوان فراموشی مقطعی و برای شخصیت خلیل به عنوان آلترناتیو ادامه حیات در کنار فراموشی همیشگی اش (آلزایمر) قلمداد میگردد. فیلم عنصر تکرار و تعمیم اش را نه در قتل نفس و سلب حیات که در نسیان و فراموشی باز تعریف میکند. بنابر این انگاره تکرار تصویر سازی کاراکتر مسعود برای کاراکتر خلیل به مرور مبدل به ذاتی کردن آن برای همین پرسوناژ میگردد و امری محال و خودآگاه شده برای شخصیت های مسعود و امید به امری واقع و محسوس و ناخودآگاه شده برای شخصیت خلیل تبدیل میشود. فیلم، فراموشی را غنمیتی گرانقدر برای ادامه زیستن می داند و هر چقدر که در ابتدا با استفاده از تکرار مکرارت و گفتار تاکیدی و همچنین مقصر دانستن دیگری توسط شخصیت مسعود سعی در مرور خلاف واقع و واقعیت داشته است، رفته رفته چاره را در پذیرفتن فعل حال و گردن گرفتن هر آن چه که هست و شده، می بیند. فیلم راز بقا از آنجائیکه نمیخواهد آنچنان اخلاق مدارانه رفتار کند، واقعی چون حیات وحش به نظر میرسد. صدای بوق ماکرویو و صدای زنگ تلفن از سوی تماس های ندا (نامزد مرتضی) به عنوان المان هایی تداعی میگردند که اولی نمادی از گرسنگی حیوانی است و دومی نمادی از یاد آوری انسانی و شاید روح پهلوانی است که مدام در حال تلنگر زدن به شخصیت های فیلم هستند. هر چند که شخصیت های فیلم و اهداف و نیت ها و روابط بین آن چندان مشخص و واضح نیست و فقط آلت قتاله (میل باستانی) به درستی در دست های خلیل جای میگیرد، ولیکن فیلمنامه هوشمندانه توانسته است که سناریوگر و خالق ذهنی قتل یعنی مسعود را، در مهلکه چیده و پرداخته شده خودش قرار دهد. میتوان نقطه عطف فیلم را تلاقی و همپوشانی نقطه اوج و نقطه صفر آن که هر دو با جنایت همراه است دانست. جایئکه که شخصیت مسعود که بیشتر از بقیه سیاس و هشیار بود، خود ضربه فنی بی مغزها شد!