در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نماینده اثر درباره نمایش فرودگاه، پرواز شماره ۷۰۷: نگاهی به نمایش فرودگاه، پرواز شماره 707 به کارگردانی کوروش سلیمانی شا
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 07:41:17
نگاهی به نمایش فرودگاه، پرواز شماره 707 به کارگردانی کوروش سلیمانی
شاعر و مرگ
آریو راقب‌کیانی

روزنامه اعتماد/ دوشنبه ۱۳ دی


رئالیسم جادویی بیشتر در ادبیات، جا خوش کرده است و از آنجا که زبان انتقادگری دارد، زندگی طبقات فرادست را مورد خطاب و نشانه و افراد طرد ... دیدن ادامه ›› شده از جامعه را در برابر این گروه قرار می‌دهد. حال اگر این رئالیسم شگفت‌انگیز در تئاتر به کار گرفته شود، تلاقی دو دنیای واقعی و خیالی و در‌هم آمیختگی آنها موضوعیت پیدا می‌کند و حتی ممکن است ندای اشخاص غایب و اعمال‌شان را به گوش برساند. در نمایش‌هایی که عنصری فراتر از المان‌های رئالیستی نقشی غالب و قالب پیدا می‌کنند، زبان نمایش ترکیبی از رئالیسم و جادو می‌شود که این دو فضاسازی را به یکدیگر پیوند می‌دهد. رئالیسم جادویی لحنی میانه را برای ابراز وجود انتخاب می‌کند، نه آنچنان با واقعیت عیاق است که بتوان برچسب تماما حقیقی به خود داشته باشد، نه آنقدر فراواقع‌گرایانه عمل می‌کند که به عنوان امری غیرممکن و باورناپذیر قلمداد شود.
این روزها سالن نمایش استاد سمندریان بر صحنه‌اش شاهد نمایش «فرودگاه، پرواز شماره 707» است که متن آن توسط شاعر معاصر یعنی احمدرضا احمدی نگاشته شده و کارگردانی آن بر‌عهده کوروش سلیمانی است. نمایشنامه‌های احمدرضا احمدی، درام‌هایی هستند که اکثرا تم‌های شک و تردید و مرگ و انزوا را با خود در پی دارند و همه این درونمایه‌ها به نوعی سرچشمه حیات یا زوال خود را از عشق و نیستی آن می‌گیرند. نمایش با استفاده از رویا و خیال‌پردازی و خواب‌های آشفته یک شاعر هویت باخته، دنیایی وهم‌گونه‌ای را در بستر واقعیت برای روایتگری می‌سازد و با آنکه زبان نمایش ماورایی نیست، ولیکن مواجهه این شخصیت‌ها با کاراکترهای دیگر از منظر زمان و مکان عاری از روال‌های زندگی روزمره می‌شود. اینکه نمایشنامه‌نویس برای کاراکترهای حاضر در دنیای نمایش اسم و نامی انتخاب نمی‌کند و آنها را ملقب به رسم و پیشه‌شان می‌کند، به استقلالی برمی‌گردد که عنوان‌های شغلی از آن خود دارند و افراد بالاجبار برای داشتن هویت به آن گره خورده‌اند. گویی واقعیت این افراد معنا باخته و غیرواقعی که به تقدیر و سرگذشت یک شاعر خواب‌نما شده مربوط شده است، زیر سایه شغل آنها و تاثیرات اجتماعی‌اش تعریف می‌شود. رئالیسم جادویی به شکل عارفانه‌ای دنیای خواب را به هوشیاری و آگاهی بیداری وصل می‌کند و در سفر ادیسه‌وار این شاعر خلوت‌نشین، از سیال بودن زمان و مکان وام می‌گیرد تا مبدا و مقصد حرکتی این کاراکتر را به یکدیگر اتصال دهد. در نتیجه زمان در این نمایش همچنانکه می‌تواند بدون بعد باشد، می‌تواند ابعاد چند وجهی‌اش را در مخلوط شدن با چند اتفاق به رخ بکشاند و همین خاصیت است که سبک نمایش را به رئالیسم جادویی مبدل می‌سازد و در سیر حرکتی در جهان زمانمند شده شاعر، متن حوادث از لحاظ وقوع و فعل نه قطعی می‌شوند و نه متغیر و این مقوله در طراحی صحنه با توجه به مسیر نیم دایره‌ای کوچ شاعر که به صورت پادساعتگرد و بر‌خلاف مسیر حرکت ساعت گذشته‌نگر است به وضوح به چشم می‌آید.
شاعر این نمایش (با بازی رضا بهبودی) با شخصیت‌هایی چون مرد بیمار (با بازی کامبیز امینی)، مامور آتش‌نشانی (با بازی علی باروتی)، مدیر گورستان (محمد طیب طاهر)، نقاش (با بازی سیامک ادیب) در دگرسانی احوالی‌اش در حالی مواجه می‌شود که پیش از این علل همه عوامل سیل، زلزله و توفان و به‌طور کل مرگ و میر را در ذهنش به عوامل طبیعی نسبت داده بود و حال که در وضعیتی ناخواسته در ناخودآگاهش به مصاف این شخصیت‌ها رفته است، به مرور خودآگاه به خواب رفته‌اش را بیدار می‌کند و می‌بیند. مرد بیمار پتانسیل آن را دارد که وجه آینه‌گون شخصیت شاعر باشد که همسران هر دو ترک منزل کرده‌اند و نقاش این نمایش بازتاب‌دهنده بعد دیگری از شاعر است که همه هستی‌اش را در حراج گالری بر باد داده است. تنها شخصیتی که در این نمایش نامی از آن خود دارد، دکتر توفان گلبانگ است که از قضا شغل این شخصیت تبهکار و ساقط جنین (کسی که زندگی را می‌گیرد به جای آنکه ببخشد) به‌طور کل دکتر بودن نیست. این وضعیت پل زده شده بین خواب و بیداری را می‌توان به شخصیت‌پردازی سایه‌وار دیگر شخصیت‌ها نسبت داد که شاید هر کدام از آنها بخشی از وجود سرکوب شده شاعر در اجتماع هستند. سایه‌هایی که شاعر هیچ‌گاه نخواسته است که هیچ کدام از جنبه‌های شیطانی و غیرانسانی وجودی‌اش را در واقعیت روزمره‌اش در آنها ببیند و مجبور است سایه‌های این شخصیت‌های غرق شده را از اعماق دفن شده وجودی‌اش بیرون بکشاند.
در نمایش، مخاطب با طراحی صحنه‌ای مواجه می‌شود که قرار است دیالکتیک‌ساز باشد. دیالکتیکی که نقش روشنگری را برای شاعر در دنیای ذهنی‌اش ایفا می‌کند و شاعر در رویارویی‌هایش با دیگر پرسوناژها به معرفتی جدید دست می‌یابد. با اینکه صحنه نمایش کاملا به صورت ساده‌گرایانه و با به کارگیری صندلی‌های سفیدی که به صورت دوار چیده شده‌اند، طراحی شده است، ولیکن شاعر سرگردان و آواره قصه نمایش در هر بار رجعت و حضور در موقعیتی، صندلی‌ها را براساس گفتمان پیش‌رو مرتب و همسان‌سازی می‌کند؛ گاه صندلی‌ها در روبه‌روی هم و گاه صندلی‌ها در کنار! و مهم این است که شاعر زاویه و گوشه‌گیری‌های هر شخص را پیش از نشستن او روی صندلی‌اش رفع و رجوع می‌کند. شاعر به مرور درمی‌یابد فراموشی از گذشته، نیاز به تزکیه ذهن دارد، حال می‌خواهد به عاشق پیشه‌گی منوط باشد یا عاقل پیشه‌گی. شاعر در این استحاله ذهنی و با استفاده از صدای گوینده رادیو (با صدای کوروش سلیمانی) به مرور مزد گورکن و نقاش را در دو ترازوی مختلف می‌بیند و نویسنده این اثر در این نمایش زبان شاعرانه‌اش را با زبان استعاره و نماد همراستا می‌کند. نمایش فضای انتزاعی ذهن شاعر را از دو وجه مرگ و زندگی مورد کنکاش قرار می‌دهد و به این تعبیر می‌رسد که زندگی عزلت‌نشین شاعر در اتاقک سرمازده‌اش، با مرگ یکی شده و این ترک خانه است که او را از مرگ به شعری عاشقانه می‌رساند. مکان‌های این نمایش، با روایت از بالا به پایین و دستوری گوینده رادیو به ناکجاآبادی می‌مانند که باید الهام‌بخش شاعر شوند. سوال پیش می‌آید که صدای تسلط‌طلبانه رادیو ناظر بر رفتار تک‌تک پرسوناژهاست و همچون نامه اعمال آنهاست که از دنیای مردگان برمی‌خیزد یا از جهان زندگان یا از جهان زنده به گوران شده؟ من حیث‌المجموع این صدای رعب‌آور هر گذرگاهی قدرت تداعی‌کننده‌ای را برای شاعر رقم می‌زند که در نیمه راست صحنه از غیبت زنی حاضر برای کاراکترها سخن می‌راند و در نیم چپ صحنه از سفر موقتی و ابدی که چه با قطار، چه با هواپیما و چه با کفن کلام می‌گوید.
زن پریشان (با بازی فریبا کامران) تنها کاراکتری است که در این وادی جنون‌آمیز عقلانیت و دنیای حسابگرانه مردانه، می‌خواهد تعادلی بین جنون و عقل به وجود آورد و وجود خود را از هر مکانی به مکان دیگر جاری می‌سازد و دنیای جمع شده زنانه‌اش را که روزهای هفته‌اش را با آنها سر می‌کند در پیشگاه شاعر نمایش به آنی ولو می‌کند. حضور شبح‌وار این کاراکتر، به همه وجود‌ها و لحظات دیگر معنا و مفهوم می‌بخشد و یادآور شعر دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ حسین پناهی می‌شود. نمایش از ابتدا تا به انتها ریتم طنازانه تلخ و در عین حال آرامی به خود می‌گیرد که برای انتقال پیامش باید همین متانت ریتمیک و در عین حال پیوستگی را حفظ کند. نمایش این‌چنین باید آهسته گام‌هایش را در سرمای پاییزی منتهی به زمستانش بردارد تا هم فرار یک شاعر از خویشتن نمایانده شود و هم عشق بی‌صورت شده‌اش در هیبت زن پالتو آبی‌پوش! هر مخاطبی پس از دیدن این نمایش باید در پی جست‌وجوی صنف منجی از پس این همه انهدام باشد؛ شاعران یا عاشقان یا شاعران عاشق؟