بعد از مدتها امشب تئاتر دیدم.
همه اجراهای این کار را دیدهام،از اولین دورخوانیش که چیزی حدود 6 سال پیش بود گرفته تا اجرای سالن مولوی، سالن خورشیدی، نمایشنامهخوانی در کلابهاوس و این اجرای جدید.جدا از آنکه همواره عضو تیم طراحانش بودم اما همیشه چیزی در متن بود که من را با خودش همراه میکرد و نمیفهمیدم چیست.
اجرای اینبار با دفعات قبل خیلی فرق داشت.
چیزی در من عوض شده بود و جای خالی کسی که تمام این سالها پیشم بود احساس میشد.
این جای خالی و این رابطه به بنبست رسیده قرین معنایی شد با اتافاقات نمایشی که همیشه دیده یا شنیده بودمش اما هیچ وقت بخشهایی از آن را تا این حد درک نکرده بودم و فکر میکنم که حالا فهمیدم آن عنصر ناشناخته درون متن که قلابش من را اسیر خود کرده بود چه بود.
یک جای خالی، یک دانه بلال افتاده و یا فهم بهتر حضور یک غیاب.
نفس کشیدن سخت بود به خاطر وجود ماسک روی صورت و دیدن نفس کشیدن سختتر، به خاطر عدم حضور او.
برای "میم"