پدر در حال خوردن غذا بود
پسر داشت به پنجره نگاه می کرد
خواهر نگاهش به مادر بود و مادر نگاهش به پسر
پسر تازه سربازیش تموم شده بود و حالا دیگه جامعه باهاش کاری نداشت
تلفن زنگ زد
پسر نگاهش از پنجره افتاد
خواهر رفت تا جواب تلفن رو بده، پسر گفت بزار من جواب میدم
خالش بود
تلفن رو داد به مادرش و رفت تو اتاق
خواهرش تازه کار گیر آورده بود اما چون دور از خونه بود باید بعضی شبا که دیر می شد به خونه خالش می رفت
پدر بعد رفتن پسر یه نگاه به تلویزیون کرد تا خوابش ببره
مادر بعد از قطع شدن تلفن رفت ظرفا رو بشوره
۱ نفر
این را
امتیاز دادهاست