تماشا عملی خلاقانه است.... (کوتاه درباره یکی از بهترین اجراهایی که امسال دیدم)
هاینر مولر در اوج تجربهگرایی خود در اشکال مختلف تئاتر، در سال 1984 «توصیف یک تصویر» را مینویسد. اگرچه اساساً این اثر، یک متن دراماتیک نیست و مولر سعی دارد نگارشی جدید را تجربه کند. این متن در سال ۱۹۸۵ برای اولین بار بهعنوان یک پرفورمنس آرت در فستیوال پاییزی اتریش با کارگردانی همسر مولر اجرا شد و سال بعد رابرت ویلسون در کارگردانی نمایشنامهی آلکستس اوریپید این متن را بهعنوان پرولوگ اجرایش در تئاتر کمبریج در ماساچوست استفاده کرد. توصیف یک تصویر، حاصل برخورد مولر با تصویری است که در آن زمان توسط امیلیا کلوا (Emilia Kolewa)، دانشجوی طراحی صحنه در بلغارستان نقاشی شده بود. مولر در خاطراتش اشاره میکند که با این تصویر ارتباطی عجیب میگیرد، زیرا نقاشی آنقدر ناقص است که پر از اشتباه به نظر میرسد و احساس شک و عدم اطمینان را القا میکند. تصویر شامل یک زن، یک مرد، یک پرنده، میز و صندلی، یک درخت و چیزهایی دیگر است.
کل متن مولر تنها یک جملهی طولانی است که در طول هشت صفحه به صورتی نامرتب نوشته شده و فقط با ویرگول، دونقطه و نقطهویرگول علامتگذاری شده است. مولر معتقد است این تجربه، پرداختن به ساختاری دراماتیک است که اکنون دیگر از بین رفته است. متن با توصیف تصویر آغاز می شود، به گونهای که چشم از گوشهی بالا سمت راست تصویر شروع به حرکت کند و در حرکتی دایرهای به مرکز نقاشی برسد. مخاطب تصویر را ندارد. در پرفورمنس آرت توصیف یک تصویر، مخاطب میتوانست در مورد آنچه متن میگوید، حدس بزند و سؤالاتی مطرح کند بهعنوان مثال، آیا سه درخت جدا در سمت راست تصویر وجود دارد یا همهی آنها یک ریشه دارند؟ یا حدس بزند
... دیدن ادامه ››
که ابرها در آسمان شبیه اسباببازیهای لاستیکی هستند که چند تکه شدهاند. همانطور که مخاطب به توصیف اجراگر واکنش نشان میدهد، معانی بیشتر و بیشتری شکل میگیرند و متن بهگونهای طراحی شده است که چرخهای از خشونت را تکمیل میکند. علاوهبراین، توصیفکننده، توصیفات متضادی را برای معنای تصاویر خاص در کنارهم قرار میدهد و از عدم قطعیت متن استفاده میکند. نتیجه این است که مخاطب نمیتواند هیچ معنی حتمی را به متن و یا هر یک از بخشهایی که از تصویر توصیف میشود نسبت دهد.
توصیف یک تصویر، یک ارتباط بینامتنی نیز ایجاد میکند و ارجاعاتی به پرندگان آلفرد هیچکاک، کتاب یازدهم اُدیسهی هومر، طوفان شکسپیر و آلکستیس اورپید دارد. توصیف¬کننده، فریمهایی فضایی و زمانی از تصویر را به نمایش میگذارد که نشان میدهد احتمالاً داستانهایی در مورد خشونت جنسی در پس این متن وجود دارد. آیا زن دوباره و دوباره و دوباره کشته میشود؟ تنها کشته میشود و یا مرگی با خشونت شدید است؟ احتمال خشونت و آسیب تقریباً در تمام جنبههایی که از تصویر توصیف میشود وجود دارد، از درخت که احتمالاً میوهی سمی دارد و دست خونی زن که احتمالاً پنهان شده است تا حتا صندلی. توصیفات، این سؤال را به وجود میآورد که شاید صندلی در نتیجهی رابطهی جنسی خشونتآمیز شکسته شده است. در چرخهی خشونت تنها یک لحظه وقفه ایجاد می¬شود که در آن توصیفکننده (اجراگر) چشمک میزند. بااینحال مخاطب توصیف یک تصویر، در معرض تجربهی افسردگی و حس ناامیدی قرار میگیرد و امتناع بعضی مخاطبان از ادامهی اجرا در میانهی آن جالب است.
تجربه ی مواجه با ژوئیسانس برای من به مثابه کاری بود که در بالا ذکرش رفت.... در ژوئیسانس با دو کاراکتر روبرو هستیم که یکی تو رحم دیگری ست اما از چهار بدن برای روایت استفاده میشه، با اینکه از لحظه ی نخست میدونیم با یه ضد داستان روبرو هستیم اما اشاره هایی که صورت میگیره مدام ذهن ما رو به پرسش وا میداره و متن مدام لایه هایی از خشونت رو آشکار میکنه، اگرچه تاکید میشه که دنبال هیچ معنایی نباشیم اما درست مثل اتفاقی که تو «توصیف یک تصویر» می افته برای من اشاره هایی به سقط جنین، به خشونت و تجاوز هم سر بر میارن و ذهنمو به شدت تحریک میکنن بدون اینکه بخوام داستانی بسازم، تنها تاش هایی از تصاویری مبهم که این ابهام خلاقیت مخاطب رو تونست به نحو خوبی قلقلک بده... اجرا بشدت همون چیزی بود که باید باشه... اولین قدم ها برای تحول در فضای تئاتری ایران