ژاله...ژاله...ژاله...
باورم نمی شد هیچوقت بشه روی صحنه ی مقدس تئاتر این همه ملموس و درست حرف دل همه ی نسلم رو بشنوم... حرف امروزم رو...حرف همین روزام رو...حرف همین لحظه هام رو... من با تک تک لحظه های این اجرا زار زدم...بغض کردم با تک تک بغض های کاراکترها... و چقدر عجیب داستان و وقایع این اثر درخشان عجین و سینک شده با روزهای تاریک امروزمون...
در درجه ی اول دیالوگ نویسی های فوق العاده و کارگردانی دقیق و خط کشی شده ی میلاد فرج زاده... طراحی نور فوق العاده ی پدرام رضوانی... گریم درست نیلوفر مرسلوند، و در نهایت بازی های درخشان تک تک بازیگران، شما رو وارد یک دنیای سحر آمیز می کنه
و در وهله ی بعدی تلفیق وقایع داستان با اوضاع امروز کشور، به طرز عجیبی باعث وقوع سانتی مانتالیسم شدیدی در وجود من مخاطب شد که لحظه به لحظه آرامش رو ازم می گرفت و خودم رو وسط میدون بهارستان حس می کردم...