بنده اولین کاری بود که از آقای مساوات میدیدم و راجع به شباهت این کار به کارهای قبلی نمیتونم نظری بدم.
و راجع به این کار باید بگم که ما رایتُ
... دیدن ادامه ››
الا جمیلا!
.
بیگانه در خانه بیشتر یک اثر پژوهشی محسوب می شود تا یک تئاتر که بخواهید در آن به دنبال منطق ها، داستان خاص، فرم منحصر به فرد و روایت نابی بگردید. این پژوهش، بر مبنای یک تحقیق علمی و علت و معلولی نیست و بیشتر حسی و شخصی است. شیوه این پژوهش نیز بر اساس قیاس شکل می گیرد. قیاس تئاتر با سینما.
بیگانه در خانه در واقع سیلی سخت تئاتر به سینماست(از نظر صاحب اثر) و سینما را در عمق محتوا و فرم خود به شدت زیر سوال می برد، یا بهتر بگویم حاضر نیست تئاتر را به سینما بفروشد، یا حداقل می توان گفت سینما را عریان می کند و روبروی مخاطب قرار می دهد تا مخاطب بدون بزک و زرق و برق به آن نگاه کند.
سینما زاییده تئاتر است و حالا به یک فرزند ناخلف بدل شده است. سینما در واقع تئاترِ بزک شده و پر فریب و حقه است. در واقع سینما حقیقت را به وسیله دروغ و حقه بیان می کند! از همین رو نسبت به تئاتر که کاملا عریان و بی غل و غش است، گستره بیشتری از مخاطب را جذب می کند.
شخصیت پردازی ها و روند داستان نیز بر همین اساس و با کنایه هایی حول همین محور پیش می رود. در واقع صاحب اثر تئاتر را یک حقیقت و سینما را دروغ(پر حقه) می داند و با اشاراتی در طول کار، بر این موضوع تاکید می کند که سینما و توانایی هایش بیشتر به خاطر زرق و برق و بزک آن است!
اما این زرق و برق چیست؟ شاخص ترینش، پدیده ای است به نام دوربین!
در سینما حقه حرف اول را می زند، در حالی که تئاتر به خالصانه ترین وجه رو در روی مخاطب قرار می گیرد.
مدیوم تئاتر در مقایسه با مدیوم سینما محدودیت دارد. در تئاتر، ما قادر به نمایش خیلی از دیتیل ها و کدگذاری های ریز نیستیم. شبیه یک حلقه ازدواج که به عنوان کدی برای گره گشایی در این کار مطرح است.
با استفاده از دوربین به سادگی می توان نماهای زیبا و سینماتیکی به وجود آورد. در حالی که این کار در تئاتر باید بدون عنصر دوربین و صرفا با استفاده از میزان های خالص و خاص به وجود آید که در آخر نیز آنچه که در مدیوم دوربین در می آید بی نقص تر و جذاب تر است. همین است که خلاقیت در تئاتر بسیار بارزتر از خلاقیت در سینماست.
ما میزان های ساده ای در کار میبینیم که با دخالت دوربین به نماهای متفاوت و جذابی تبدیل می شوند. حال آنکه در تئاتر تمام آن چیزی که روی صحنه است، قابل مشاهده است و نمیتوان حقه هایی شبیه حقه های سینما را به کار برد.
و همه اینهاست که تئاتر را سخت تر از سینما می کند. اگر ما تئاتری ها هم امکانات و بزک ها و حقه ها و دوربین سینما را داشتیم، از خیلی از فیلمسازان بهتر عمل می کردیم، حتی از هیچکاک! کما اینکه در این کار، نماهای به تصویر در آمده در قاب دوربین، بسیار بهتر از بسیاری از فیلم هاست! بیگانه در خانه می گوید ما تئاتری ها هم بلدیم که کارهای خفن و جذابی انجام دهیم اما نمیخواهیم خود را به آنچه که سینما آلوده شده، آلوده کنیم!
نمایش قسمتی از فیلم به صورت سیاه و سفید و متعاقبا رنگی هم دلیلی بر اشاره به تاریخ سینماست. حتی از آنجایی که فیلم رنگی می شود، روایت نیز شکل و ریتم دیگری به خود می گیرد. همچنین با شیوه قاب بندی ها نیز سعی در اشاره به تاریخ سینما شده است اما باید بگویم که به طور کلی اشاره خام و ناپخته ای است.
بیان بازیگر خانم هم دائما در حال سوییچ شدن از بیان تئاتری به بیان سینمایی است.
افسوسِ صاحب اثر بر اینکه مخاطب عمدتا به فریب و بزک سینما دل می بندد و غالبا تئاتر را که بی حقه و با راستی محتوای خود را عرضه می کند، پس می زند، کاملا محرز است.
صاحب اثر سعی داشته تا با پرورش داستانش در دل این قیاس و سوار کردن فرمی خاص بر ایده اصلی (قیاس سینما و تئاتر) سر و شکلی به کارش بدهد. فرم کار مقلد سینمای لینچ است. قاب بندی ها، تصویرسازی ها و حتی سبک روایت. چه حیف که صاحب اثر با ترس از اینکه اثرش صرفا پژوهشی باشد، سعی کرده است این کار را انجام بدهد، چه اشکالی داشت که فقط همان حس خودش نسبت به سینما و تئاتر را بیان می کرد؟ در دل همین فرم، او با عوض کردن جای فیلمبردار با بازیگر، مطرح کردن موضوع گوزن و المان های دیگری سعی داشته است که کار ابعاد مختلفی به خود بگیرد و در آن ایهام به وجود آورد که مخاطبش را درگیر کند که البته موفق بوده است اما به دنبال منطق در آن نگردید! به این معنی که فرم کار کاملا بر محتوا می چربد.
بعضی از دوستان گفته بودند، کار به سبک هیچکاک نزدیک است، در حالی که نه شیوه اجرایی و نه متن ابدا به هیچکاک هیچ ارتباطی ندارد و صرف اینکه صحنه هایی از فیلم روانی در آن نمایش داده می شود، نمی توان آن را به سبک هیچکاک ارتباط داد. فرم کار و حتی متن به دیوید لینچ نزدیک است و باید آن را وامدار لینچ و سینما و مدیوم او بدانیم.
واقعا کار بسیار سختی انجام داده شده. این همه هماهنگی و تمیزی کار نشانه قدرت کارگردان در هدایت گروهش داره. دم همشون گرم. این کار از سر تئاتر ایران زیادیه!
فقط چندتا موضوع اینکه متن بیگانه در خانه در دیالوگ نویسی بسیار ضعیفه. فوق العاده ضعیفه! اما نمی توان روایت کار را ضعیف دانست، فارغ از اینکه وامدار لینچ است یا نه!
بازیگر آقا چقدر بد بود. چه لحنی؟ چه اکتی و چه ری اکتی؟ چه جنس بازی؟ چه هارمونی ای؟ چه اوج و فرودی؟ ازین بدتر هم مگه میشه؟ چرا؟ واقعا حیف.
بازیگر خانم هم چالشی رو که در شخصیت بود، زیاد اجرایی نکرده بود و نسبت به نقش خیلی ضعیف تر بود.
به طور کلی من فکر میکنم ایده اصلی و فرم کار اینقدر سنگین بوده و کارگردان رو با خودش درگیر کرده که شاید زیاد وقتی برای بازیگران اختصاص داده نشده.
و راجع به بازی نوید محمدزاده عزیز در کار، ایده جالبی بوده که اسم ایشون به اون صورت عنوان شده. خود این انتخاب هم دلیلی بر قیاسی هست که در بالا بهش اشاره کردم. اینکه پدیده ای به نام سلبریتی بار بزرگی از جذب و گاهی فریب مخاطب رو در سینما به دوش میکشه اما در این کار با این نوع استفاده از نوید محمدزاده که چهره اش کاملا از نظر پنهانه، باز هم داره به تئاتر اشاره میشه که به نظرم کاملا به جا و درست و در راستای کار هست.
فقط امیدوارم آقای مساوات عزیز به غرور و کبر گرفتار نشه!!
پ.ن: به نظر بنده، اگه میخوایم نظری راجع به هرکاری بدیم باید اسم صاحب اثر رو از کار کنار بزنیم و به خود اثر نگاه کنیم. چیزی که من دارم میبینم اینه که دوستان با توجه به نام صاحب اثر دارن کار رو نقد می کنن. یه عده از خود ما تئاتری ها نمیخوام بگم بر اساس حسادت (شاید غبطه واژه بهتری باشه) اما خیلی کورکورانه نقد میکنیم. از اون طرف هم خیلی ها گریبان چاک میدن و تعریف و تمجید میکنن. امیدوارم از این نوع تقدیس و تکفیر گرایی به دور باشیم.
یه سری از دوستان هم ایده کار رو کپی از یه سری از تئاترها ذکر کردن که بنده فارغ از این موضوع، این مطلب رو نوشتم.
.