چند وقت پیش بود که سه عدد داور با یال و کوپال هاشون به شهرم اومدن برای جشنواره ای که خب تنها انگیزه بچه های شهرستان هاست...
اینکه اونها با چه ناز و فیس و افاده ای هتل محل اقامت و سالن های اجرای ما رو دید می زدن خیلی مهم نبود ...
اینکه جواب سلام بچه های هنرمند شهرم رو سربالا و از سر ِ غرور می دادند و خودشون مثل آدمایی که یه عمره تخم دو زرده کردن راه می رفتن، اینم به کنار
اینکه به هوای دویدن به سمت استخر ، رورانس ِ اجرای چند تا هنرجو رو هم نموندن که لااقل لبخندی هر چند مصنوعی و خشک هم به اونها هدیه بدن، اینم باشه برای بعد!
اینکه الان من می بینم همه این رفتارها و نگاه های از بالا به پایین داره تو شهر خودشون اپیدمی می شه و این تماشاگره که داره می سوزه وسط یه مُشت از خود راضی ِ پر مدعای ِ در ظاهر با سواد این خیلی جالبه؛ اینا یا تاریخ رو نخوندن، یا تاریخ رو تفسیر به رای کردن، وسط همه ی اتفاقای خوبی که کم و بیش تو شهر من و شهر شما رقم می خوره و از دل و جون و ذهن ِ آدمایی بر می آد که واقعا هنرمندن، شک ندارم که "تاریخ" تو زباله دونیش هم جایی واسه ی آدمای فراموشکار نداره، کسایی که فراموش کردن که هیچ کاری برای تئاتر امروز ایران نکردن جز کلاس های پولی و داوری های پولی و اجراهایی با پول"دولت" ؛ که فراموش کردن اونا هم یه روز هنرجو بودن ولی باهاشون اینطوری برخورد نشد، که شهرستانی بودن ولی تحویلشون گرفتن، که این ما مردم بودیم که بهشون عزت و آبرو و موقعیت دادیم؛ کسایی که فراموش کردن روزگار اونطوری که اینا فکر می کنند قرار نیست همیشه قبای "استادی" رو به تنشون نگه داره
یه روزی یه سری به حافظه تون بزنید؛ یادتون می آد که خیلی ها رو از یادتون بردید
مردم هم با شما همین کار می کنند
از همین حالا فراموش کردنتون مبارک!!!