مرثیه ای برای معمولی ها
سمیرامیس بابایی
مجله دنیای تصویر
شماره 269
نمایش خانه ابری یک نمایش کارگاهی است در مورد اندوهِ روزمرگی. آلبرکامو عادت را نیروی عظیمی می داند؛ آنقدر عظیم که تمام وجوه زندگی
... دیدن ادامه ››
را در بر می گیرد و فرد گذر زمان را در آن فراموش می کند . احصایی و پورآذری در این نمایش سعی دارند که از فرم به بیان دیداری چنین معنایی برسند. فضای نمایش دنیایی است پادگان- کارخانه ای . زنان و مردان در کارخانه پیج و مهره سازی هر روز از بامداد تا شامگاه کار می کنند. کارگران در یک سمت خط کارخانه وسیله ها را پیچ می کنند و کارگران سمت دیگر پیج ها را باز می کنند و دوباره می فرستندش به اول خط . این دور تسلسل هر روز ادامه دارد تنها صدایی که خبر از دنیای بیرونی می دهد رادیویی است که در هنگام کار از بلند گو پخش می شود . همه چیز طبق برنامه است حمام،کار، نظافت، خواب و روزمرگی مردان و زنان چکمه پوش با دست هایی که بوی فلز گرفته است و وسواس تمیزکاری که برخی از آنها را دچار خود کرده است . افرادمی توانند سر کار در مورد موضوع های عادی صحبت کنند اما سخن گفتن از زمان خط قرمز آنهاست. وجود یک قدرت دیکتاتورماب در زندگی آنها مشهود است اما نه تنها آن را نمی بینیم بلکه عامل سرکوبی را هم مشاهده نمی کنیم. ادم ها خودشان هستند که خود را سانسور می کنند ، آنها به رادیو گوش می کنند که نقش رسانه ای تکرار شونده را بر عهده دارد و حرف هایشان مانند کارهایشان خطی و تکرار شونده است ، چهارچوب فکریشان هم تا مغز استخوان کلیشه است مثلا زن کارگری وجود دارد که همیشه از فامیل دکترش نقل قول می کند و کارگر دیگری هر موضوعی را به گفته های پدر خدا بیامرزش ربط می دهد ، آنها حتا خود را عادت داده اند که به جک های کلیشه ای بخندند.هیچ کس معترض نیست. برخی ناله می کنند اما خشم و اعتراضی وجود ندارد. دژخیمان هیچ اظهار وجودی نمی کند چون این آدم ها احتیاج به هیچ عامل سرکوبی ندارند!
این افراد در در عین حال همگی به ترسی مشترک دچارند که هنگام بارش باران برزو میکند، هشداری با این مضمون که روزی سقف روی سرشان خراب می شود. امید بی دردسر آنها خسوفی است که آرزوها را برآورده می کند ، آنها تا صبح به خسوف نگاه می کنند و اندک وسایلی را که دارند به خسوف می بخشند و آرزو می کنند؛ و فردا خسته تر و تکیده تر به کار مشغول می شوند. تنها نوایی که در خوابگاه به گوش می رسد نوای غمناک آوازا دخترکی است و تنها هیجان موجود همان بیمناکی از فرو ریختن سقف هنگام باران. در طول نمایش خط کارخانه کم کم عقب گرد می کند و به انتهای صحنه نزدیک می شود. گویی جامعه هر روز در گودال تاریک بی غلیان و عصیان خود فرو می رود. کلام آدم ها مانند رادیو کارخانه که دستخوش اختلال می شود کم کم منقطع و مبهم می شود و با هر عقب گردی نامفهوم تر میگردد تا جایی که مرگ کلام نیز همانند مرگ زمان رفته رفته به وقوع می پیوندد و گروتسکی از کلمه های منقطع افراد باقی می گذارد. در پایان نمایش مرز بین خوابگاه و کارخانه از بین می رود و خط ریل کارخانه با خوابگاه ادغام میشود. انسان امروزی در دنیای شسته و رفته لیبرال زده ، بدون عصیان و شرم از وضعیت موجودش یک موجود کارخانه ای و مفلوک است که حتا نمی تواند تصور کند جوری دیگری هم می توان زندگی کرد.
خانه ابری نمایش قابل توجه و پرمعنایی است که بیش از حد در بند فرم خود مانده است. اگر نمایش را به سه قسمت تقسیم کنیم تا نیمه دوم هم از لحاظ دیداری موفق عمل می کند و هم از لحاظ مفهومی ، اما از آن به بعد ضرب آهنگ کار به شدت می افتد گویی عناصر تشکیل دهنده یک ماده اصلی کم دارد که بر اثر فقدان آن پیکره اش ضعیف و بی جان شده است . از طرفی اثر خود را در نیمه کار لو می دهد و مخاطب دیگر خوب می داند در حرکت بعدی چه خواهد دید و قرار است تا پایان نمایش مرحله به مرحله چه اتفاقی بیوفتد. همین حدس زدن باعث خستگی و تا حدی بی حوصلگی در دنبال کردن آن می شود.
خانه ی ابری یک نمایش شاعرانه است ، حال و هوایی نظیر شعرهای ماندلشتایم دارد. گرچه ترجمه اش خیلی دلچسب و ماهرانه نیست و شوربختانه از تاثیرگذاریش می کاهد، اما به شنیدنش می ارزد.