در "کد 13" کلاس درسی را میبینیم که شش دانشآموز دارد که هرکدام یک جزیره جدا افتاده، با یک حکومت خود مختار است. که هرکدام هم مشکل
... دیدن ادامه ››
و مسئله خاص خودشان را دارند. در این میان، یک شبه مسئله عمومی (دزدی) پیش میآید که مشخص نمیشود چرا باید به دانش آموز ربط داشته باشد.اگر این دزدی در ساعت فعالیت مدرسه اتفاق میفتد (که طبق چیزی که نمایش به ما نشان میدهد اینطور نیست) بیکفایتی مدیر و معاون و... است و آنها باید بازخواست شوند. و اگر در ساعت فعالیت مدرسه اتفاق نیفتاده، که اصلا بازخواست دانش آموز غایب، چه کمکی به حل مسئله میکند؟
و اما مسئله پررنگتر و اصلیای که وجود دارد، مسئله سقط جنین است که تقریبا مخاطب را تا آخر دنبال خود میکشاند میآورد، یکهو وسط ناکجا آباد به حال خودش رها میکند و میرود. به این بهانه که " من اگر تکلیف این قضیه رو روشن نکنم حسینی نیستم ". یعنی مخاطب اینجا بر سر یک تکراهی تاریخی، مجبور میشود به خانم حسینی اعتماد کند که؛ بله او حتما ساقط(!) جنین را پیدا میکند و داستان در نبود من احتمالا جایی در پشت صحنه(اتاق مدیر) به پایان میسد. و مرزهای پایان رها را بدین ترتیب میگستراند. و مخاطب را تقریبا با یک بهت، از درون گرم داستان، به خارج سرد سالن هدایت میکند.
سوای از مسائلی که عمومی میشود، چند مسئله شخصی مطرح میشود که آنها هم بنظر نگارنده، به هیچ جایی نمیرسد وتا آخر شبیه یک حبابی روی سطح میماند.
طی یک اتفاق خامدستانه، مشخص میشود که ندا ماده مخدر مصرف میکند. و با مادرش(حسینی-مدیر) مشکل دارد. و پاسپورت و مدارک با خودش توی کیف دارد. که بابت همین جمله پایانی میشود چندین چند سوال مطرح که ؛ اصلا چرا یک نفر باید پاسپورت و مدارکاش را به همراه داشته باشد؟ چه کار میخواهد بکند؟ میخواهد فرار کند؟ میخواهد بفروشدش؟ میخواهد موبایل رجیستر کند؟ و اصلا یک دختر نوجوان و مجرد با پاسپورت ایرانی و بدون اجازه والد، کجا میتواند برود؟ و اگر میخواهد با اینها کاری بکند، چرا اینقدر بیتفاوت توی کیف رهایش کرده و رفته زنگ تفریح؟ و نمایش از همه این مسائلی که راجع به این کاراکتر مطرح میکند در نهایت میخواهد چه کاری بکشد؟ به چه چیزی میخواهد برسد؟ که مشخص نیست. و کاراکتر را روی هوا نگه میدارد که نه او را تیپ میکند نه شخصیت.
مستخدم مدرسه و ندا طی یک درگیری که بر اثر مچ گیری اتفاق میافتد، از هم آتو میگیرند. مستخدم سرکیف ندا بوده، و ندا هم ماده مخدر همراه خودش داشته. مستخدم در واکنش به تهدید ندا، مبنی بر افشای دزدی مستخدم پیش مدیر، ادعا میکند که او هم چیزهایی میداند که در آن صورت، خواهد گفت. و اینجا ظاهرا به توافق میرسند که چون هرکدام از دیگری چیزی دارد، رهایش کنند. اما جایی در آخر داستان، مشخص میشود که مستخدم به خواست مدیر سر کیف ندا رفته. و این سوال را پیش میآورد که پس در آن صحنه درگیری، ترسش از بابت چه بود؟
آشفتگی از این نیز فراتر میرود. مستخدم در صحنه یکی مانده به آخر، عاملیت سقط جنین را، بر عهده میگیرد و ادعا میکند که کار او بوده. و مدیر با یک سوال مشخص میکند که این ادعا دروغ بوده و ماحصل دیالوگها این میشود که کسی مستخدم را مجبور کرده که سقط جنین را برعهده بگیرد. اما مشخص نمیشود که چه کسی؟ و چرا؟ با توجه به این که تنها اصطکاک مستخدم با ندا بوده، طبیعتا مخاطب این دو صحنه را با هم ربط میدهد. و گمان میبرد که در قبال آن مچگیری، مستخدم مجبور شده این مسئولیت را به عهده بگیرد. در حالی که خود آن آتو، موضوعیتی ندارد و بیدلیل است.
از کلیشهای و سردستی بودن علت ناراحتی کاراکتر امینه که بگذریم، سر این نکته میمانیم که نمایش هیچ نشانی از طبقه اجتماعی کاراکترها به مخاطب نمیدهد اما یکهو پدر امینه را بدهکار و مقروض میکند.
در ضمن نویسنده از پتانسیلی که در کاراکتر مدیر و رابطه مادر-فرزندی بین او و ندا، وجود دارد هیچ استفادهای نمیکند. در حالی که بنظر من، تنها چیزی که میتوانست، نمایش را به سمت یک نمایش چند بعدی و اجتماعی سوق دهد، استفاده از همین پتانسیل و آسیب شناسی روابط مادر-فرزندی و نقد مدیریتی بود. که استفاده نشد.
در کنار اینها، کارگردان در خلق فضای شوخ و شنگ و نوجوانانه تا حد زیادی موفق عمل میکند. و فضای یک مدرسه دخترانه را-هرچند با شوخیهای گاها لوس- موفق میشود که دربیاورد.
بازی کاراکتر هستی را بیش از هرچیز دیگری در نمایش پسندیدم.
امیدوارم همگی در کارهای بعدی، موفقتر باشید. خسته نباشید.