به بهانه اجرای نمایش «سه کیلو و دویست و پنجاه گرم» در عمارت نوفل نوشاتو
در یک خانواده ایرانی
نوشته محمدحسن خدایی
تئاتر این روزهای ما، همچنان به نهاد خانواده به مثابه امکان روایت کردنِ بحران میپردازد. بدون اغراق میتوان بر این نکته تاکید گذاشت که چگونه بازنمایی بحران در مناسبات خانواده، خود بدل به امری بحرانی شده، همان چیزی که آن را میبایست سیاست بازنمایی نامید. اینکه در غیاب نهادهای یاریگر و موج فزاینده خصوصیسازی، این نهاد خانواده است که امکان تابآوری را برای خیل عظیمی از مردمان حاشیهنشین و طردشده مهیا میکند، اما نکته اینجاست که فرم این بازنمایی چگونه باشد و به چه کار زمانهاش بیاید. در اجرای نمایش «سه کیلو و دویست و پنجاه گرم» به نویسندگی مهدی زندیه و کارگردانی محسن نجارحسینی یک خانواده را میبینیم که در مرز فروپاشی اقتصادی است و کلیت آن در آستانه واپاشی. یک بحران که میشود با میانجیهایی، ربط آن را به وضعیت اقتصادی دوران معاصر مشخص کرد و تزاید هر دم فزاینده مصایب را به نظاره نشست. البته که روایت این واپاشی، کمابیش شبیه اغلب اجراهایی است که در رابطه با خانواده ایرانی بر صحنه میبینیم. یک منطق روایی که امتحان خود را پسداده و مبتنی است بر رئالیسم اجتماعی که در آن وضعیت ابتدایی، در مواجهه با تنشهای کوچک، بتدریج به فاجعهای تمام عیار ختم میشود. در ادامه رازها افشا شده و بحران ابعاد تحملناپذیری مییابد. مهدی زندیه در مقام نویسنده، با استفاده از دیالوگهای کوتاه و ریتمی تند به سکوت میدان نمیدهد. همه چیز در یک تعجیل و تنش دائمی به پیش میرود و تماشاگران چندان امکان تنفس و تخیل نمییابند. بیجهت نیست که با روایت کمابیش خالی
... دیدن ادامه ››
شده از استعاره روبرو هستیم که در آن بازنمایی واقعیت روزمره، الویت اول و آخر است.
اجرا یادآور نمایشی چون «زهرماری» است. اینجا هم بحران اقتصادی، اخلاقی و انسانی، در نسبت با یک میراث خانوادگی، تعین مییابد. هر دو نمایش در زیرزمین و دلالتهای نشانهشناسی و سیالسی آن در جریان است. فضای زیرین و اقتصاد سیاسی پر ابهام مترتب بر آن. در زهرماری تنش با افشای راز خانواده در باب مشروبات الکی به اوج میرسد و اینجا در نسبت با مواد مخدر. هر دو الگوی یکسانی را بکار میگیرند، اینکه میراث خانوادگی در طبقات فرودست اجتماعی، اغلب به مصیبتهای غیرقابل کنترل منجر میشود. نکتهای که هر نوع امید اجتماعی را به محاق برده و تقدیری شوم را رقم میزند. تنها شخصیتی که سویهای از مقاومت را در قبال تحصیل مال نامشروع از خود نشان میدهد، برادر بزرگ خانواده یا همان محمود است با بازی محمد نادری. دیگر شخصیتها برای فرا رفتن از این فروبستگی، یا در تمنای فروش مواد مخدر هستند یا سکوت کرده و یا مخالفت چندانی ابراز نمیدارند. از یک منظر اخلاقی، اغلب شخصیتها گرفتار انحطاط شده و برای خروج از این درماندگی، فایدهباورانه اخلاقگرایی را پس میزنند.
حال میتوان نسبت این اجرا را با بازنمایی رئالیستی وضعیت، به مداقه نشست. اینکه آیا بهترین فرم روایی، رئالیسم ساده و سر راست است؟ یا میتوان با فرمی واجد گسست و پیچیدگی، بازنمایی واقعیت متصلب هر روزه را بحرانی کرد. فیالواقع نظم مستقر و زیباشناسی معطوف به آن، این سادگی را تایید میکند و هر نوع پیچیدگی را امری زائد میداند. اجرای محسن نجارحسینی، امر گنگ را کنار گذاشته و بیش از اندازه به منطق رئالیستی زمانهاش وفادار است. رویکردی که تخیل و مقاومت را تقلیل میدهد و در پی تربیت ذائقه تماشاگران برنمیآید. اما در این سادهسازی مفرط، میتوان به فرمی اندیشید که غرابت و بداهت را طلب کند و نظام زیباشناسی مخاطبان را استعلا بخشد. این البته مستلزم نوعی خطر کردن و تمنای امر نو است. مهدی زندیه در مقام نمایشنامهنویس میتواند نهادهای سیاسی و اجتماعی بیشتری را بازنمایی و بحرانی کند. نکتهای که فیالمثل در نمایش زهرماری مشاهده میشد و اینجا غایب است. در نهایت اجرای «سه کیلو و دویست و پنجاه گرم» را میتوان از آن بابت کمفروغ دانست که گویی تجربه زیسته نویسنده و کارگردان، برای تولید خلاقانه تئاتر، احتیاج به وسعت یافتن بیشتری دارد. در اجرایی که تلاش دارد استاندارد باشد و قصهگو، خطر نکردن، خود بزرگترین خطر است. بنابراین با روایتی روبرو هستیم که میشود آن را سر به راه، قابل پیشبینی و مخاطبپسند دانست. فیالواقع فروپاشی یک خانواده گرفتار در چنبره مصایب اقتصادی، میتواند چنان ابعاد شگفت و هراسآوری به خود گیرد که تماشاگران را تا مرز واپاشی بکشاند.