*امکان لو رفتن داستان*
شب سال نو است، خانواده سر میز شام، منتظر تحویل سال نشسته، که در این میان، با اعلام نیاز یکی از اعضای خانواده، به راه
... دیدن ادامه ››
رفتن، خانواده متوجه میشود که هیچکدام از اعضا، به جز یکی، قادر به حرکت کردن نیست.
داستان در یک فضای واقعی شروع میشود، و جلو میرود. نشانی از سورئالیسم نیست و قوانین واقعی به دنیای داستان حکم فرماست. اما انگار که نویسنده از یک جایی به بعد فراموش کرده که برای یک اتفاق در دنیای حقیقی، باید علت حقیقی و قابل قبول آورده شود. به همین سبب تا انتهای داستان مشخص نمیکند که علت حقیقی این از کار افتادگی و عدم توان تحرک -که پیش رونده نیز هست و از پاها به اعضای دیگر بدن سرایت میکند- چیست. و معلوم نیست که این امر را به چه کسی واگذار میکند.
در این فضا مخاطب به دو دسته تقسیم میشود. دسته اول -که به امید تماشای یک داستان نمایش را دیده- از سالن ناراضی بیرون میرود، با هزار سوال چرا و چگونه در ذهن. اما دسته دوم، برای ارضا شدن، سعی میکند از هرجایی که شده یک دلیلی پیدا کند، جوابی به سوالهایش بدهد و انگار کند که یک اثر هنری عمیق دیده. و برای این که به دلیل برسد، مجبور است به بیرون از داستان سفر کند. چون درون داستان عملا چیزی وجود ندارد. و به دنبال این، داستان در ذهن مخاطب وارد فضای نمادین میشود و مخاطب سعی میکند که برای رسیدن به جواب، برای هرکدام از کاراکتر های داستان، ما به ازای نمادین در نظر بگیرد.
البته این که بشود از یک داستان، برداشتهای مختلف کرد، یک حالت ایدهآل برای هنر است. در آن حالت، هنرمند، ذهنش درگیر یک سری دغدغه است. همزمان شروع میکند به نوشتن. و ناخودآگاه، دغدغهها در جهان داستانی که خلق میکند بروز پیدا میکند. و هرآنکس که اثر را میبیند یا میخواند، دغدغه خالق را میفهمد و بیاینکه خواسته باشد، پیام را دریافت میکند.. اما در مورد این قبیل آثار بنظر میرسد که نویسنده، از اول قصد دارد که مخاطب، پدر خانواده را، به شکل یک حاکم مستبد ببیند، تا یک پدر در داستان. برای همین، انگار که یک صفحه شطرنج باشد، مهره را مستقیما آورده وارد صحنه کرده و گذاشته جلوی صورت کاراکتر و نمیگذارد مخاطب، صورت کاراکتر داستان را ببیند. به زور میخواهد بگوید، این پدر را، پدر نبین، حاکم ببین. پسر بزرگ را پسر نبین، اینگونه که من میخواهم ببین.
به شکل واضحتر، چون لایه اول(لایه داستان) به شکل کامل وجود ندارد، خالق اثر تماشاگر را مجبور میکند که آنطور که او میخواهد( به شکل نمادین) اثر را ببیند.
بعد از مطالعه نظرات تماشاگران نیز، به همین میرسیم که اکثریت مخاطبین، فقط همین را روی صحنه دیدهاند. و پدر- بعنوان یک کارکتر داستان و نه یک نماد- موضوعیتی نداشته. انگار که نمایشنامه بیش از این که یک متن نمایشی داستانی باشد، یک بیانیه سیاسی است. و بنظر نمیرسد برای نوشتن بیانیه سیاسی نیازی به انتخاب بازیگر و طراحی صحنه و لباس و آکسسوار و این هزینهها باشد. میشود مقالهای نوشت و در اختیار رسانهای قرار داد. که شاید مخاطب بیشتری هم نسبت به یک تئاتر داشته باشد.