رگ برای من به سه قسمت تقسیم می شود، حضور سربازی با لباس معاصر که راوی نمایش است، زندگی سه سرباز در یک پادگان مرزی و برش هایی از حال و روز خانواده های این سه سرباز. بخش اول گاهی جملات و استعاراتی داشت که به دل می نشست اما از میانه نمایش قراردادی و کسالت آور می شد. بخش دوم هرگاه برزو ارجمند وارد می شد دستخوش همین کسالت می شد و با احترام بازی های بانوان نمایش در بخش سوم آنچنان که باید و شاید نبود، اما رگ را فقط و فقط به خاطر بازی درجه یک نقش محمد(اگر اشتباه نکنم عرفان ابراهیمی)بسیار دوست داشتم... اگر کمی از شعارها و گفتگوهای آذری طولانی کم می شد... رگ را بیشتر می پسندیدم.