قبل شروع نمایش با دوستم نشسته بودیم جلوی در تماشاخانه ...
تصویر دختر بهم نشون داد بهم گفت تو چهره ش چی میبینی ؟ گفتم غم
گفت من خشم میبینم ...
نمایشی از مکالمه یک مادر و دختر که برای من خیلی جاهاش آشنا شد ...
نمایشی از غم ها و خشم های سرکوب شده ...
حرفهای گفته نشده ...
و بالاخره از یجایی میزنه بیرون
آدمهایی که میرن تو نقش ناجی ، اولویتشون میشه دیگران تا یه جایی کسی دستشونو بگیره ، تا یجایی دیده بشن تا یجایی خواسته بشن
اکثر ما یجایی تو زندگی خواسته خودزنی کردیم
وقتی اومدم از سالن بیرون فکرم خیلی مشغولش بود
ممنون