دریم لند، نمایشی که بعد از تماشای آن هیچ احساس مشخصی نداشتم و این تنها چیزی است که از آن مطمئن هستم. حتی مطمئن نیستم که چه دیدهام؟ ساختارشکنی هم ساختار میخواهد، اما این نمایش ساختارهای خودش را هم جدی نمیگرفت. یک نمایش صامت به شکل فیلمهای صامت کلاسیک کمدی، که در آن صدای دستزدنها، پاها، کشیدن صندلیها و... شنیده میشد؛ اما واقعا چرا؟ با حذف کلمه از نمایش چه چیزی به آن افزوده شد؟ یک نمایش صامت که بیجهت در یک سوم پایانی دیوار چهارم را شکست و مخاطب را به مترجم بدل کرد. چه شد که کاراکترها ناگهان دیگر صدای هم را نشنیدند و به مترجم احتیاج پیدا کردند؟ آیا این به معنی تئاتر تعاملی است؟ قطعا نه.