هنوز اندکی جای امید باقیست، وقتی این نمایش پرخون و جاندار، با سالن کوچک و زمان اجرای محدودی که دارد، به لطف شبکهها و نقلها دیده می شود و مهجور نمی ماند. هرچند لذت سکرآور تماشای این کار با گزندگی این سوال می آمیزد که چرا یک تئاتر واقعی، بی ادعا و استخواندار، فقط 23 شب و یک سالن هفتاد نفره سهم دارد از این همه سالن و صندلی نمایش شهر؟ لابد چون چهره سینمایی تلویزیونی یا اسپانسر ندارد و نصف بیلبردهای شهر را نخریده و فقط تبلیغات نفر به نفر را دارد و گوشه ای از مجازستان که خوشبختانه هنوز به تسخیر ارتش چهرهبازان درنیامده.
چقدر دوست داشتنی بودید پسران نازنین ِ صحنه! چقدر آدم دلش می خواست تک تک شما را به آغوش بکشد و ببوسد. گاهی با خودم فکر می کنم چه مانده اینجا که دلخوشی باشد و بهانه ی تاب آوردن؟ از پله ها که بالا می آمدم، به خودم می گفتم بدون شک شما یکی از آن بهانه هایید.