به من که می رسی چرا بهانه گیر می شوی
و با همین بهانه ها ز هر چه سیر می شوی
گل حیات می دمد ز باغسار چهره ات
درست مثل لحظه ای که بهانه گیر می شوی
گل زیبا و خوب من بهار بی غروب من
لبی به خنده باز کن که بینظیر می شوی
سری به من نمی زنی چرا تو ای عزیز من
بیا سراغ من دمی که ناگزیر می شوی
اگر ز دیده رفته ای ولی به باغ سینه ام
ز نو جوانه می زنی دوباره پیر می شوی
رهایی ات ز دست دل تصور جوانی است
به من که می رسی چرا بهانه گیر می شوی!