هیچم درمان نیست در آن لحظه که کشتن ِ خویش را به نظاره نشسته ام
هیچم فریادی، صدایی، در آن هنگام که سخن را بر حنجره به دارآویختم
هیچم پایانی از این احتضار نبود، ردی از این ناکجایی،
مرا گذری از خویشتن باید
تا نبضی برخیزد از زندگی...
وِی_دا
۱ نفر
این را
امتیاز دادهاست