دلم چو عکس رخت را به دیده ظاهر کرد
جواز عشق تو را بی بهانه صادر کرد
آتشی است به جان تو ای طلیعه صبح
که هرم چشم تو لب را ز گفته قاصر کرد
تو از زمان بعیدی ، کسی چه می داند؟
که مهر روی تو را پیش دیده ظاهر کرد
و جان برای پذیرایی ات در این شب ها
تمام هستی خودرا چو شمع حاضر کرد
من از فراق تو افتاده بودم از پا
که شوق وصل تو پا را دوباره قادر کرد
چگونه بی تو بخوانم غزل که می دانی
مرا نگاه دل آرای عشق شاعر کرد !
۱ نفر
این را
امتیاز دادهاست