مست اگر با دست خالی راهی میخانه است
احتمالاً در سرش یک فکر بی باکانه است
عقل دارم...! بیشتر از آنچه لازم داشتم
هر که از دیوانگی دل می کند دیوانه است
پیش چشم آشنایان هرچه میخواهی بگو
سختی تحقیر پیش مردم بیگانه است
راه خود را کج کن و قدری از آنسوتر برو
هرکجا دیدی سری آرام روی شانه است
من نمیدانم چه سرّی دارد اینکه در دلم –
هرکه مهمان می شود در حکم صاحبخانه است
اینکه در آغوش من بودی دلیلی ساده داشت:
گنج معمولاً میان خانه ای ویرانه است...!
اصغر عظیمی مهر