دوستانی که نظرات فوقالعاده حرفهای دادند من رو ببخشند که نظر آماتوری خواهم داد.... سه فروپاشی و سه شکست سنگین در سه شخص و سه داستان گوناگون... سه شکستی که در اولی شخص هیچ نقشی در شکست نداشته در دومی شکست نتیجه سلسله تصمیمات اشتباه فردی بوده و سومی شکستی که به شخص از بیرون تحمیل شده بود و سه فروپاشی یکسان...
منم همچین شکست و فروپاشی رو در حال تجربه کردنش هستم...راستش منتظر بودم آخرش یه نوری یه جراغی یه راهی پیدا بشه برای اینکه دوباره بلند بشند اشخاص...من خودم برای خودممنتظر بودم کورسویی امیدی تو نمایش ببینم تا به جلو امیدوار بشم و این روزهای تلخ رو فراموش کنم.... ولی در کمال ناباوری هیچ حرفی نشانی حرکتی از امیدواری نبود... نمایش بت یک باله کاتمپورری تلخ تموم شد و استاد پسیانی دوربین رو خاموش کرد و رفت....
الان بعد از گذشت چند ساعت از نمایش همش فکر میکردم که شکست پایان تلخی بر زندگی خواهد بود....
ولی وقتی اصغر دشتی رو تجسم کردم وقتی گورباجوف اومد جلو چشمم وقتی دیدم آخر رقص اصغر به کمک حمید حبیبیفر عزیز بلند شد. فهمیدم که نباید تو زندگی برای هر جیزی التیام و مرهمی پیدا کرد. قرار زخم هر شکست رو بخیه زد و درمان کرد...و فروپاشی از درون یک فاجعه است ولی پایان راه نیست همون طور که گورباچوف ۸۷ ساله شد و اصغر دشتی تئاتر جدید رو روی صحنه برد و حمید عزیز روی صحنه باقی مونده.
اگه کسی آقای دشتی رو دید از طرف من بهش بگه " ممنون اصغر عزیز که نشونم دادی حتی فروپاشی حتی شکست بزرگ در زندگی هم که اتفاق بیوفته باز هم زندگی ادامه دارد."