چشمانم رو میبندم
میدانم که اینها تمامش خیالست
مگر میشود با مرده حرف زد؟!
اما دارد با من حرف میزند
هر از چند گاهی چشمانم رو باز میکنم و زل میزنم به دریای تمنایی که در چشمان مرجان برای عاشق شدن موج میزند؛به حسرتی که در نگاه سوگل برای رقص ماسیده ست
با چشمانی خیس از سالن بیرون میزنم
قدم زنان میرم به سمت پارک هنرمندان....
عمیق نفس میکشم
یه ساندویچ با نون بلکی میخرم ؛بهش نمک میپاشم و با لذت گاز میزنم؛انگار آخرین باره که میخوام غذا بخورم
گوشی تلفن رو برمیدارم
... دیدن ادامه ››
و به تمام کسانی که دلم میخواد میگم :دوستتان دارم
..
زندگی حسرت نیست؛
حسرت ثانیه های مرده
زندگی ماتم نیست
ماتم ثانیه های زنده
زندگی در گذر ثانیه ها پنهان ست
نکند این گذر ثانیه ها؛خاطراتی بشوند
بوی حسرت بدهند
طعم تلخ ای کاش
پدرت را ببوس
و به مادرت بگو:تپش قلب تو از آنِ اوست
عشق را داد بزن
لحظه را باور کن