زحمت کشیده بودنها، ولی من رو جذب نکرد.
اتفاقا وقتی از سالن اومدم بیرون، نگفتم چه بد بود، دافعه و جاذبه توامان داشت، بابت چندین و چند مورد امتیاز منفی میگرفت، ولی زبونم نمیچرخید بگم دبدنش بامزه نبود...و دقیقا، کار ملیح بود، ولی نه هیچ چیز دیگه! انگار متن خوبی بود که درست دراماتیزه نشده باشه و با اجرای نه چندان خوب بازیگرهای اصلی، بیشتر از دست رفته بود.
نکتههای منفیاش رو بگم:
۱. اون آوانگاردبازی آوردن سه نفر از هنرآموزهای مکتب تهران که متن «من کیام؟» خودشون رو بخونن، به شدت بیربط، و بسته به توانمندی گوینده، حتی مخرب بود. امشب که یکی از همین دوستان چنان استرس داشت که حتی از رو هم نمیتونست متن خودش رو بخونه!
۲. این اصرار به استفاده از موسیقی زنده رو درک نمیکنم، مخصوصا وقتی نوازندگان در کادر اصلی نمایش
... دیدن ادامه ››
قرار بگیرن.
۳. شخصیت زن نمایش از دو نفر دیگه بهتر بازی میکرد، یعنی منصف باشیم، خیلی هم خوب بازی میکرد، و لذتبخش و باورپذیر... اما حیف زمانی که شخصیتها، از جمله ایشون به داد زدن میرسیدن!
۴. مطمئنا دیگه سالن تئاتر شهر از لحاظ خصیصههای آکوستیک به اون بدی نیست که هر وقت بازیگر فریاد بکشه، صدا خفه و نامفهوم بشه. احتمالا یک جایی از فن بیان، بازیگرها یاد میگیرن چطور تن صدا رو تغییر بدن که وقت داد زدن باز هم مفهوم باشه... شاید هم یاد نمیگیرن و من بابت ناآگاهی خودم، انتظار زیادی دارم.
۵. اگر یکی از بازیگرها ذاتا صداش تو دماغی باشه، که خب واقعا انتخاب مناسبی برای تئاتر نیست. اگر به خاطر نقابش صداش تو دماغی شده باشه، که خب طراح لباس باید ماسک رو بهتر میساخت. اگر خدای نکرده بازیگر زکام شده و صداش تو دماغی شده، یک اخطار به تماشاچی بدن. خلاصهاش این که به هر دلیل، صدای تو دماغی روی صحنه اگر نگیم نامناسب، دست کم خیلی عجیب هست.
و این که جدای آشنایی دورادور با کارهای جلال تهرانی، از جمله مشوقهایی که من رو برای تماشای این اجرا برد، ویدئوی صحبتهای آقای پورحسینی بود که خودشون هم امشب در سالن به تماشا نشسته بودن. حرف ایشون درباره زحمتها و تعلق جلال تهرانی به تئاتر کاملا متین و درست، ولی صرف این تعلق، دست کم درباره این کار، نجاتدهنده ظاهر نشده بود.
و در اخر، باز هم فغان از مثلا مدعوین ویژه اجرا... تو رو به هر که میپرستید، این ردیف مرغوب ۵ و ۶ سالن اصلی تئاتر شهر رو رزرو مدعوین نکنید که اون قدر در زمان اجرا اصول نمایشبینی رو رعایت نکنند که حتی دو سه ردیف جلوتر یا عقبتر هم که باشی، از دستشون در امان نباشی و این موضوع به درد این که بی جهت مجبور شدی ردیفهای عقبتر یا جلوتری نسبت به ردیفی رو که میخواستی بخری، اضافه بشه.
دوستان عزیر (!) پشت سر ما این قدر ذوق کرده بودن و هی خطاب به هم دیالوگهای نمایش رو بازگو میکردن که انگار در نقش دستگاه اکو ظاهر شده بودن!
یک دوستی هم با چنان لباس جیر -الحق زیبایی- اومده بود که با هر تکان اندک در صندلیاش، صداش از دو ردیف عقبتر و شیش تا صندلی اون ورتر، مثل مته به جان ادم رسوخ میکرد!
و انگار که صدای باز کردن زرورق شکلاتجزو سنتهای تئاتربینی شده و باید ازش بگذریم!!!