در کل فیلم خوبی بود اما به نظر من یکی از ضعف های فیلم که در واقع موضوع اصلی فیلم هم بود به تصویر کشیدن قهرمانی زنان بود. در واقع ما هیچ نشانه ای از این که باور کنیم این زنان قهرمانان قصه و در کل جنگ هستند نمی بینیم. تنها سکانسی که از مشکلات آن ها می گوید جدال طناز طباطبایی با بچه هایش هست که بهانه ی پدر را می گیرند که اتفاقا طبق داستان خانم طباطبائی افکار و عقایدی کاملا مخالف زنان دیگر ویلاها دارد و قرار است در مقایسه با او قهرمان بودن دیگر زنها را باور کنیم. در واقع منظور من این است که شاید به تصویر کشیدن مصائب و مشکلات این زنان که علاوه بر این که زمان جنگ را سپری می کنند، چشم انتظار همسران خود هم هستند و از آن مهم تر در یک کمپ آن هم نزدیک منطقه ی جنگی ساکن هستند و نه در خانه های خود، می تونست از این زنان یک قهرمان بسازد. اما چیزی که در فیلم می بینیم این است که بچه ها خیلی راحت و در آرامش در حال بزرگ شدن هستند، حتی غذای آنها برایشان فرستاده می شود و کمبود مواد غذایی وجود ندارد، همه چیز سر جایش است و زندگی با کمترین دغده ای در حال جریان است، و از آن مهم تر این که هنگام عملیات و بمباران حتی یک نفر هم مجروح نمی شود یا مادری به شهادت نمی رسد. شاید کمبود لوازم بهداشتی و دارویی در آن بحبوحه یا حتی از دست دادن مادر در شرایطی که پدر هم نیست و زنان دیگر باید بار بچه های باقی مانده را نیز به دوش بکشند می توانست کمی به انتقال پیام داستان یعنی قهرمان بودن این زنان کمک کند. تنها مشکل این زنان دلتنگی است. و شاید تنها قهرمان این داستان اول خانم خیری باشد که در پایان فیلم اعتراف می کند و بعد همسر داوود حکیمی که آمده بود زندگی و بچه هایش را از جنگ نجات دهد اما ماند و شد فرمانده