پریشانی دیالوگها تو را نیز دچار خواهد کرد و تا ساعتها بعد از اجرا نیز ذهنت را رها نمیکند، اما روزها بعد است که بذرهای کاشته شده در ذهن مخاطب، آرام آرام رشد خود را شروع میکنند.
«شرقی غمگین» را یک تئاتر خطرناک توصیف میکنم زیراکه مخاطب خاص خود را میطلبد و در غیر اینصورت مخاطب با شکار یک دیالوگ به تصدیق عقاید(تخیلات) خود میپردازد. همهچیز همچون آثار چخوف سوتفاهم است، هم غمگینی شرقیها را به سخره میگیری و هم در خلال پادکستها، خود به زمرهشان میپیوندی، به دیالوگ هایشان میخندی و رفاقتشان را زندگی میکنی اما زندگیشان را نیز به بار نقد میگیری و عدم سعادتشان را ناشی از همین رفاقت میدانی، تنهایی علی را با جان حس میکنی اما رهایی رفاقتهای بی قید و شرط را هم مشتاق میشوی، همه چیز همانطور جلوه داده میشود که هست، نه قرار است راه چارهای برای این بیابی و نه به نالیدن از آن یکی بپردازی.
«علی عشقی» مخاطبین کتابخوان را یاد کاراکتر عقاید دلقک میاندازد که به «سیستم تکهمسری» دچار است. به خصوص هنگامیکه علی میگوید: "سعید من فهمیدم چمه، من دیگه عاشق نمیشم ولی همش دلم میخواد یکی باشه..."
شرقی غمگین تئاتریست که ذهنت را در معرض دهها دغدغه فکری قرار میدهد و این خود هستی که با توجه به قدرت فکری و پیشینه زندگیات دچارشان خواهی شد.
با سپاس فراوان از جناب افشاریان بابت این متن قوی و بازی دلچسب ایشان و جناب هومن شاهی