و من را هزار شلاقِ این عقرب
این در قمر ایستاده
قدم از قدم برنخواهم داشت به ضرب شلاقها و تازیانههایی که حاجی نثارم میکند...
حاج علی خان دستهایش را در رگهای امیر ، این جوی های میراث پدرم ، می شوید و دور میشود...
دور میشود از نگاهم در مسیر بازگشت به تهران و من میمانم و جنازه ی امیری بر دوشام
جنازه ی امیری که دوستاش داشتم...
سیاست همین است دیگر...!!!!!!
"""این شاهکار رو از دست ندین"""