در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | احسان زیورعالم درباره نمایش اعتراف: تئاتر منجی نمی‌خواهد شهاب حسینی، آن روزی که به بهانه ترافیک ناشی ا
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 06:25:13
تئاتر منجی نمی‌خواهد

شهاب حسینی، آن روزی که به بهانه ترافیک ناشی از پسالرزه‌های پس از شب قدر، دیر به مکان کنفرانس خبریش آمد، صدایش لحنی غرورآمیز داشت. او از نمایشی حرف می‌زد که قرار است همه را انگشت به دهان بگذارد و یا شاید همانند زنان زیر تیغ کینه زلیخا، انگشتان را در حین تماشای بیش از دو ساعت نمایش برشی دال‌بر زنند. او یک جمله عجیب هم گفت «آمده‌ام تئاتر را نجات دهم.»

نمی‌دانم آن روز چند نفر در تئاتر حرف‌های حسینی را باور کردند. همه چیز معطوف دیر آمدنش شد. کسی نشنید او چه می‌گوید. او مردی بود به نظر خسته از سینما که می‌خواهد در تئاتر خودش را آزاد کند و در آزادسازی انرژی هنریش، مسیح‌‌وار ظهور کرده و تئاتر را از ناشناس فضا یا محیطی نجات دهد. او حتی از ساخت پردیس تئاتری سخن گفت. این حرف‌ها را کمتر کسی شنید و کمتر کسی با چنین مدعیاتی بازی ژورنالیسیتی داشت.

اما امروز نمایش «اعتراف» روی صحنه آمده و می‌توان با آن مدعیات قضاوتش کرد. یک دکور عظیم، چیزی که در این سال‌ها تئاتر شهر به خود ندیده است، ... دیدن ادامه ›› حتی عظیم‌تر از دکورهای امجد و نعیمی. یک سازه پلکانی که هر بخشش برابر با یک قسمت از فیلم «The Confession» ساخته برد میرمن است. یک قاتل «Hitman» وارد اتاق اعتراف می‌شود، با کشیش از در دیالوگ وارد می‌شود، قتل‌ها و بخشش‌هایش را رو می‌کند تا در نهایت راز نهانی مشخص شود. داستان در شکل زمانی روند شبه‌گاسپار نوئه‌وار دارد. از انتها به ابتدا با چند پس و پیش. شهاب حسینی در نقش این قاتل حرفه‌ای در میان پله‌های جاری و ساری است. او کم‌حرف به اتاق‌های بی‌دیوار می‌رود و می‌کشد و گاهی از جان پدری فرزنددوست می‌گذرد. او همان قاتل کلیشه‌ای زخم‌خورده از کودکی است که سکوت را بیش از هر کار دیگری یاد گرفته است. چیزی شبیه آلن دلون سامورایی‌نما در شاهکار ملویل.

برای دیدن این اقتباس از سریال - که شاید اولین در جهان باشد، نمی‌دانم! - مخاطب هم بسیار است. بلیت‌های روی هوا می‌روند تا هر شب اجرا Sold Out شود. می‌توان حدس زد درصد اندکی سریال دیده به سراغ نمایش رفته‌اند. جذابیت نمایش برای مخاطبان بیشتر تک‌ستاره آن است. نصیریان بهانه است. چینش بازیگران نیز همین را می‌گوید. هیچ یک از بازیگران چهره شاخصی در تئاتر نیستند. کسی یادش نمی‌آید نیما رئیسی برای مثال در نمایش «من خیال تو نیستم» بازی کرده است یا اینکه پرویز بزرگی از سی و اندی سال پیش در اداره تئاتر، آیا حضور خاطره‌انگیزی داشته است؟ همه چیز به گونه‌ای چیده شده است که این الماس خوش‌تراش، این Crazy Diamond پینک‌فلوید دوست، بدرخشد و دیده شود. رقیبش نصیریان است. نصیریانی که فقط نشسته و حرف می‌زند. صدایش به انتهای سالن نمی‌رسد. میکروفون‌های تعبیه شده افتخار انتقال صدای استاد را نمی‌دهند و او با این حال تلاشش را می‌کند. همانند تلاشی که برای اجرای جشنواره‌ای نمایش آئیش کرد، یا آن تانگویی روی تخم‌مرغ داغی که خیلی زود سرد شد. با این حال نصیریان، نصیریان بود. راه می‌رفت و فریاد می‌زد. او بازیگری بود که می‌ترکاند.

الماس بازیگری اما قرار است همه کاره باشد. او نویسنده نمایشنامه نیز هست. اگرچه نمایشنامه‌ای در کار نیست. همان فیلم است و دیالوگ‌هایش که بعید نیست از زیرنویس‌های سایبری برآمده باشد - که اگر چنین باشد نویسنده متن آن مترجم جوان زیرزمینی است. با آغازین دیالوگ‌ها شستمان خبردار می‌شود این نویسنده کن‌گرفته چندان تسلطی به مفهوم زبان ندارد. به خیالش همه چیز لحن است و سینما. گفتارهای اغراق شده، همانند دوبله‌های پس‌گردنی وسترن. یک شاخه چاو خشک‌شده در دهان و لحن شل‌وول چاله‌میدانی. البته اینجا وضعیت بغرنج‌تر هم می‌شود. نمایش در زبان آن‌چنان آسیب‌پذیر است که لحظاتی می‌توان به مرگ یک شخصیت خندید. یک مثال ساده؛ پرویز بزرگی در نقش دلال مواد مخدر تمام مدت حضورش فحش می‌دهد و با واژگان ارعاب‌ می‌ورزد؛ ولی به جای هلفدونی می‌گوید زندان! سطوح زبانی در این حد!؟

قضیه به همین جا ختم نمی‌شود. نیاز است به فیلم شهاب حسینی بازگردیم. جایی که شرایط الماس‌بودگی برایش همچنان فراهم بود. «ساکن طبقه وسط» یک فیلم سیال در تصویر بود. دوربین در آن قرار است بازیگوش باشد. از جهانی به جهانی دیگر سفر می‌کند. شقی که بهترش را در «سایه خیال» و روانی‌بازی‌های حسین پناهی دیده بودیم. ممکن است در یک اتاق به جهانی دیگر گشوده شود و دوربین به سبب توانایی سوبژکتیوش این قدرت را به کارگردان می‌دهد. حال در نمایش هم حسینی می‌خواهد به این سوبژکتیویته دست پیدا کند. پسرک قاتل، در پی اعتراف برمی‌خیزد، نور می‌رود، نور می‌آید. او از پلکان بالا می‌رود. این یک Flash Back است. بازمی‌گردد، نور می‌رود و می‌آید. الماس روی صندلی است و این رجعت به حال است. به نظر حسینی تئاتر نمی‌بیند، حداقل تئاترهای فرنگیان، مثلاً همین کار «هملت» استرومایر در وحدت و فجر 34، جایی که استاد آلمانی بدون هیچ رفت و برگشت نوری پرده عوض می‌کند یا آنکه با تکیه بر آرا برشت، وحدت‌های سه‌گانه ارسطو را درهم می‌شکند. حسینی حتی در قد و قواره استادش، سمندریان هم ظاهر نمی‌شود. تکنیک‌هایش دبستانی است. کاش او نمایش‌های مدرسه‌ای جشنواره کودک و نوجوان همدان را می‌دید تا دریابد چقدر عقب است.

عجز در کارگردانی بار عمده‌اش عجز در درک نشانگان است. شهاب حسینی روی طراحی صحنه‌اش مانور زیادی داده است. او با نشانگان دردسترس سعی کرده است با اصالت مکان شخصیت‌های نمایشی را تعریف کند. هر شخصیت بسته به وجوهی که برایش تعریف شده، به واسطه مکان بازیش تجسم پیدا می‌کندو مکان خاصی به خود اختصاص دارد. مثلاً خاطرات کودکی که از همه دورتر است در عمق صحنه و آن دورهاست. چیزی برآمده از سینما یا دفتر صالح میرزاآقایی که یادآور بدمن‌های B-Movieهاست؛ اما در همین اثنا از خودم می‌پرسم چرا شخصیت‌ها دارای اصالت زبان نیستند!!؟ چقدر این مکان‌ها باسمه‌ای است. چقدر تصنعی است. چقدر غلو شده است. مثلاً قرار است تئاتر بودن خود را نشان دهد؛ اما کاریکاتوری است. به همان اندازه کاریکاتوری که در «فروشنده» شاهکار ضدسرمایه‌داری میلر کاریکاتوری است. بازی‌های اغراق شده صحنه‌های تئاتر برای هنرمندان تئاتر خنده‌دار است.

به «اعتراف» بازگردیم. چهل دقیقه از نمایش می‌گذرد و حتی مقدمه‌ای هم نداریم. آن چهل دقیقه ابتدایی در یک قسمت هفت دقیقه‌ای سریال خلاصه شده است. کل سریال هفتاد دقیقه‌ است. کل تئاتر 120 دقیقه. به چه دلیل؟ نمی‌فهمیم. شاید قرار است الماس نشان دهد دو ساعت درخشیدن یعنی چه. او نمی‌داند که تئاتر حتی در ساخت‌شکنانه‌ترین شکلش مقدمه و مؤخره و میانه دارد. «اعتراف» میانه ندارد. نمایش با دیالوگ‌های باسمه‌ای چند قطعه را به هم متصل کرده است، مثلاً جمله کلیشه‌ای «تو رو خدا به پسرم رحم کن»!! چند بار این جمله را شنیدید. مقایسه کنید با صحنه مواجهه دو شخصیت می‌سی‌سی‌پی و سن‌کلود با ترجمه حمید سمندریان، استاد شهاب حسینی.

نتیجه این کش‌دار کردن برای یک مشت بالا و پایین رفتن‌ بدون کنش است. یک دلیلش آن است که دکور در خدمت اثر نیست. دکور در خدمت مقهور کردن مخاطب است. نتیجه‌اش می‌شود تمرکز روی کار خود، بازیگران در این دکورها اسیرند. آنان سیالیتی ندارند. این برخلاف سریال است. پس همه چیز به یک بازی ابتدایی و سطحی ختم می‌شود؛ چون معماری نمی‌گذارد عرضه اندام کنند. ادا و اطوار است. یادم نرود که با ادا در آوردن شهاب ملت می‌خندند؛ چون چیزی به آنان عرضه نمی‌کند جز چند ترقه‌بازی که از یک جایی جایش را به صدا می‌دهد. چرا؟ بماند که بازیگران تنها خوب با شلیک می‌میرند. چیزی شبیه مرگ به سبب اصابت گلوله در فیلم‌های هندی. بنگ و پرواز و پخ.

هفتاد درصد نمایش روی دو صندلی می‌گذرد. روبه‌روی مخاطب. حتی به ذهن حسینی خطور نکرده است که این معترف منتقم می‌تواند در نقش راوی سیال باشد. در تک‌تک اتاق‌ها هم اعتراف کند. او شاید هم‌سن نصیریان است. فکر می‌کند آن 500 نفر حاضر در سالن همگی یک Extreme Close-Up از او می‌بینند. پس نتیجه آن نشستن‌ها می‌شود نمایشی ایستا که اگر چشمان را برهم‌ گذاریم با شنیدن دیالوگ‌‌ها داستان دستمان می‌آید. این یک نمایش رادیویی است. در حالی است که نمایش به واسطه دکور می‌توانست پویایی یابد. به یاد داشته باشیم که با یک اقتباس سینمایی روبه‌روییم که پویاست و بیرونی و نمایش مدام با دیالوگ‌های پینگ‌پونگی درونی می‌شود تا درون شخصیت را بیرون بکشد و این بدون هیچ کنشی رخ می‌دهد. این در تضاد با تئاتر است که در آن کنش بر کلام برتری دارد. در مقابل دیالوگ‌ها هم در خدمت نمایش نیستند. همه چیز در ادا و اطوارهای کلیشه‌های فیلم‌های جنایی است و بس. تئاتر نیازمند ذکاوت و رندی در کلام است، نه ژانگولربازی‌های دهه سی هالیوود.

به ابتدای مطلب بازگردیم. جایی که منجی تئاتر شهاب حسینی بود. اصلاً مگر تئاتر در وضعیتی وخیم به سر می‌برده که بخواهیم نجاتش بدهیم. تئاتر را در این سال‌های حضورش در هر گذرگاه تاریخی خودش را با وضعیت اجتماعی سیاسی وقف‌ داده است. تئاتر در این سال‌های وضعش خوب شده است، گیشه خوبی دارد. اگر حسینی می‌فروشد به واسطه پشتوانه‌ای است که در این سال‌ها رخ داده است. او نمی‌داند در این تئاتر چه خبر بوده است. او سه بازیگر از نمایش «مافیا» افروز فروزند با خود روی صحنه برده است، نمایشی که بدون ستاره‌ای در یک سالن خصوصی تنگ و ترش، هر شب Sold Out می‌شد.

تئاتر منجی نمی‌خواهد؛ چرا که تئاتر خود نجات‌دهنده است. حسینی یکی از نجات‌یافتگان می‌توانست باشد، در صورتی که چشمانش را می‌گشود و بیشتر می‌دید که دنیا دست چه کسی است. همین کفایت که دنیا نه دست تئاتری‌هاست و نه دست غیرتئاتری‌ها.
میکروفون‌های تعبیه شده افتخار انتقال صدای استاد را نمی‌دهند و او با این حال تلاشش را می‌کند. همانند تلاشی که برای اجرای جشنواره‌ای نمایش آئیش کرد، یا آن تانگویی روی تخم‌مرغ داغی که خیلی زود سرد شد. با این حال نصیریان، نصیریان بود. راه می‌رفت و فریاد می‌زد. او بازیگری بود که می‌ترکاند.
۱۳ مرداد ۱۳۹۶
چقدر به جا و دقیق نوشتید جناب زیورعالم، از چندشب پیش که تیاتر رو دیدم در ذهنم به دنبال جملات شما بودم. من یک تیاتربین آماتور هستم و نمی تونم مثل شما نقد بنویسم اما به نظرم قطعا ایشون سالهاست که پا به سالن های تیاتر نگذاشته و اجراهای پر از ایده و خلاقیت دوستانی چون همایون غنی زاده رضا ثروتی امیررضا کوهستانی محمدحسن معجونی و خیلی از جوون های دیگه رو ندیده والا همچین ادعایی نمی کرده . به علاوه من به نظرم ایشون همچون فیلم ساکن طبقه وسط دچار شعارزدگیه و اونقدر سطحی و رو مفاهیم ذهنیش رو مطرح می کنه که نه تنها جاذبه ای نداره بلکه دافعه ایجاد می کنه. در ضمن دوست داشتم به طراحی لباس قاتل هم اشاره ای کنم که هیچ سنخیتی با فضا و زمانی که روایت شده نداره و کاملا امروزی بوده. باز هم ممنون از نقد خوب شما
۲۲ مرداد ۱۳۹۶
خانم مرشد گرامی حرف دل بسیار است... متاسفانه روش انتخاب و در اختیار گذاشتن سالن‌ها در ایران واجد مشکلات عدیده است...
۲۲ مرداد ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید