« آنا کارنینا » یک داستان حماسی درباره مرگ یک کشور و مرگ یک فرهنگ است. در آن زمان هزاران شاهزاده ای که در هر صورت مورد تحسین خدمتکاران خود قرار می گرفتند، زبان خود را مسخره می کردند، با یکدیگر به فرانسوی صحبت می کردند و برای بچه های خود معلم زبان های خارجی می گرفتند. تولستوی در ادبیات و حتی زندگی که در پیش گرفت به دنبال این بود که راهی برای مقابله با این فروپاشی پیدا کند. او تنها تا حدودی موفق شد. او به یک هنجارشکن مسیحی تبدیل شد و شروع به انتقاد از جامعه روسیه کرد. البته انتقادهای او نوعی دعوت به گذشته دیده می شد.
زمانی که تولستوی در سال ۱۹۱۰ از دنیا رفت ، دانشجویان به یاد او راهپیمایی هایی برگزار کردند. حتی بعضی از کارگران سن پترزبورگ و روسیه به پاس احترام به او دست به اعتصاب زدند. لئون تروتسکی، یکی از رهبران انقلاب روسیه با مرگ تولستوی درباره او نوشت: «تولستوی نتوانست راهی برای فرار از جهنم فرهنگ بورژوازی پیدا کند. اما او با قدرتی مقاومت ناپذیر پرسشی را مطرح کرد که تنها سوسیالیسم علمی می تواند به آن جواب بدهد.» آنا کارنینا این مساله را به خوبی نشان می دهد. آنا نماد جامعه ای است که نمی تواند دوام بیاورد. کم تر از نیم قرن بعد ، این بخش از جامعه به طور کلی ناپدید شد.
لیندزی جرمن
عکسی متناسب با محتوای نمایش« آناکارنینا »
لینک عکس :
http://uupload.ir/files/bc3l_anakarnina.jpg