ارادتم به حبیب دانش سال شانزدهم خود را پر می کرد که به این تئاتر دعوت شدم ، کارگردان این تیاتر مراد من بود ، مشخص بود که جز نیکی از او چیزی نمی دیدم، اما چراغ ها تازه خاموش شده بودند همان دقایق آغازین اجرا بود که به قدری مجذوب شدم که ناخواسته رابطه ی استاد شاگردی پشت درهای سالن ماند و از آن به بعد فقط اجرا برایم مهم شد ، گویی هر کدام از عوامل آن قصد داشتند با ایفای نقش بی نظیر خود حواس مرا از استادم پرت کنند ، نوازندگان تکنیک ها نوازندگیشان را به رخ می کشیدند حال آنکه به یک کنسرت موسیقی راک نرفته بودم که انتظار داشته باشم که نوازندگان در فضایی مستقل از نمایش ستاره باشند .
بازیگران ... اما در رابطه با بازیگران لازم بود که نمایشنامه را حداقل یک بار قبل از دیدن تیاتر خوانده باشی تا به اوج توانایی آن ها و کار سختی که به خوبی از پس آن برآمده بودند پی ببری ، نمایشنامه ای صد و بیست ، سی صفحه ای که نویسنده در عین شوخ طبعی اش حین نوشتن هرگز با مخاطبانش شوخی ندارد ، او طعم درد، جهل و سادگی را با لبخند به خوردمان می دهد و ما را به هپروتی می برد که حالمان را ندانیم و فقط متحیر باشیم و در رابطه با بازیگران بهتر آنکه بگویم اگر برتولت برشت خودش در این اجرا بین مخاطبین حضور داشت یقینا با غرور به خود می بالید که بازیگران این تیاتر عینا همان هایی هستند که برشت خلقشان کرده است و شاید گفتن این جمله دور از انصاف نباشد که خلاقیت های جمعی چیزی حتی به اصل کاراکترها هم اضافه کرده بود.
سخن زیاد است و ترس از آن که در حوصله تان نگنجد زیاد تر پس در آخر : من که از اول تیاتر صدای اجرا را با موبایل ضبط کرده بودم بعد از آن چند بار صداها را گوش دادم و دوباره نمایش نامه را خواندم و نهایتا هربار با اطمینان بیشتر به این عبارت رسیدم که بگویم : دست همگیشان مریزاد.
محمدرضاآبیار