شعر زمستان نیمایوشیج
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …
من چراغم را در آمدرفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک
و
... دیدن ادامه ››
شب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک
و هنوز قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب:
که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
موضوعات مرتبط: اشعار نیما یوشیج ، شعرهای مربوط به فصل زمستان