.و بامداد است و
بامداد شنبه ششم مرداد ماه یک هزار و سیصد وهفتاد و نه
ساعت هشت و سی و پنج دقیقه ی بامداد
پسرم !
این بامداد
واین بامداد را بخاطر بسپار !
اینجا دو راهی قلهک
ماشین ها ایستاده اند
تا کلمات عبور گنند .
پسرم !
امروز را بخاطر بسپار !
که گفته است که اینجا استوای زمین نیست
... دیدن ادامه ››
؟
پس این غول زیبا این جا چه می کند ؟
راه باز کنید
خانوم ها ! آقایان !
لطفا راه را باز کنید
مردی که اکنون غرق در زلالی خویش است
می خواهد مو های سفیدش را در این همه آیینه
بنگرد و شانه کند
وآن گوشه ء دم گل فروشی ساعت هشت وچهل دقیقه ی بامداد
بانوی باغ آیینه بگذارید
می خواهد لبخندش را در این همه آیینه بنگرد .
پسرم این دو راهی قلهک ... نه
اینجا محل وقوع یک شعر است
و پنج دقیقه ی دیگر اینجا بر آستان این در بی کوبه
مردی ظهور خواهد کرد که قامت اش در این آستانه نمی گنجد
مردی بزرگ که اکنون فرو تنانه فرود می آید !
اما ما در کجای این آستانه ایستاده ایم ؟
اینجا آن سوی آستانه است
وما هزار هزار منتظرش ایستاده ایم
پس او که گفته بود
آنجا تو را کسی به انتظار نیست.......
نه ! آقای بامداد !
لطفا به این سوی آستانه قدم بگذارید
این بامداد
آغاز بامدادی دیگر است
که تا پنج دقیقه ی دیگر آغاز می شود
انسان دشواری وظیفه است..
واین را هم به خاطر بسپار
انسان انسان انسان
مردی که هفتاد وپنج سال
همین پنج خرف را سرود
و پنج دقیقه پنح دقیقه دیگر صبر گنید
همین پنج خرف در همین دو راهی قلهک
او را برای
همیشه خواهد سرود