خلاصه: عباس جوانی است که عاشق موسیقیست و برخلاف میل پدرش حاج داوود که فردی متدین و بازاریست در مهمانی ها وجشنها نوازندگی و خوانندگی میکنه و به همین خاطر پدرش به او توجه ای ندارد و از او حمایت نمیکند،و بیشترتوجه اش به امیر حسین دامادش است. دوستان عباس به او پیشنهاد سفر تایلند میدهد و عباس برای تهیه هزینه سفر به دروغ به پدرش می گوید که قصد سفر به کربلا دارد و این دروغ افشا میشود و...