در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | شمس: یک نامه همواره به کدام مقصد می‌رسد؟ درباره‌ی خبر انتشار نامه‌هایی ا
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 05:47:44
یک نامه همواره به کدام مقصد می‌رسد؟

درباره‌ی خبر انتشار نامه‌هایی از فروغ فرخزاد

عبارت مشهوری از لکان وجود دارد که «یک نامه همواره به مقصدش می‌رسد»( une lettre arrive toujours à sa destination )،اما آیا مقصد نامه همیشه آن نشانی‌ای است که در پشت آن نوشته شده ‌یا مخاطب ظاهری نامه است؟در این معناست که نامه جایی در فضای پس از خود باز می‌کند که دیگر متعلق به صاحب‌ «اصلی» نامه نیست،نامه به مقصد می‌رسد،حتی اگر این مقصد دیگر نشانی‌ای نباشد که در پشت آن حک شده است.به این ترتیب، نامه از مقصد اولیه‌ی خویش خارج شده و مسیر تازه‌ای را دنبال می‌کند.
خبر انتشار قریب الوقوع تعدادی از نامه‌های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان(که گلستان خود آن ها را در برای انتشار در اختیار قرار داده است) پس از نیم قرن سکوتِ گلستان اکنون پرسش‌های گوناگونی را در بطن اظهارات ضد و نقیضی مطرح می‌کند که او درباره‌ی فروغ داشته است.پیش از این گلستان در اکثر مصاحبه‌های ... دیدن ادامه ›› خود با این بیان که رابطه‌ی فروغ با او مسئله‌ای شخصی بوده است،از هر گونه سخن گفتن درباره‌ی فروغ طفره رفته است.در مصاحبه‌ی پرویز جاهد با او در کتاب «نوشتن با دوربین»،بیانات زمخت،سرد و آزار دهنده گلستان درباره‌ی فروغ و آن خطاب «طفلکی» برای فروغ با لحن ظاهراً بی‌تفاوت گلستان این گونه ادامه می‌یابد که فروغ برای جواب دادن تلفن‌ها و منشی‌گری به گلستان فیلم آمده است(که البته نادرست هم نیست،اما اصل و همه‌ی مطلب نیست).در حقیقت او به نحوی تا کنون در پی انکار این مسئله بوده که اساساً فروغ را دوست می‌داشته،برعکس،همواره می‌خواهد نشان دهد این فروغ بوده که عاشق او بوده است،اما اظهارات کاوه‌ گلستان و عملکرد نیم قرن اخیر خود او حکایت از تاثیرات قاطع مرگ فروغ بر زندگی گلستان دارد.دلیل این انکار چیست؟ از چه چیز یا چه کسی باید ترسید که نیم قرن سکوت کرد،و آن‌گاه،به صورتی یک طرفه تنها نامه‌های فروغ را منتشر ساخت.نامه‌هایی که دست‌کم یکی از آن‌ها که اکنون در دست‌رس عمومی قرار دارد،قرار است به ما بگوید که فروغ عاشق گلستان بوده.نامه به تاریخ 17 ژوئیه ؟ (احتمالاً متعلق به اوایل دهه ی شصت میلادی یا همان حوالی)در زمان سفر فروغ به آلمان بوده است.اما این شیوه‌ی گزینشی در «انتخاب نامه‌ها» بی‌شک نمی‌تواند پژوهشگری را که در مورد زندگی فروغ تحقیق می‌کند،اقناع سازد.به ویژه این که فروغ در مدت آشنایی خویش با گلستان دو بار اقدام به خودکشی کرده است.این همه هم چنان بی جواب مانده و بنا به اظهارات اخیر انتشار یافته از گلستان‌،با این مضمون که زندگی خصوصی و عمومی هنرمند تمایز ناپذیر است،باید پرسید که چرا نامه‌های گلستان به فروغ و دلایل شدید افسردگی فروغ در سال‌های آخر زندگی‌اش دست کم در مقاطعی،کاملاً مسکوت است،همان زمانی که گلستان،«خانه سیاه است» را بدون اطلاع فروغ از جشنواره کن خارج می‌کند؟ و موارد مبهم دیگر....
بی شک فروغ می‌دانسته که در «بن‌بستی» سهمناک گرفتار شده است،در پارادوکس شدید عاطفی ای که او را به نحو عجیبی می آزرده...فروغ با صداقت و مهربانی مثال زدنی‌اش همواره از قرار گرفتن در این رابطه حسی دوگانه از شرم و عشق را حمل می کرده...از سویی فشارهایی گسترده از اطراف و از سویی حس این که ممکن است به نزدیکان کسی که دوست‌اش می داشته ضربه بزند...و حل این همه برای او به طرز چاره ناپذیری ناممکن بوده است.در حقیقت،سویه‌ی دیگر این امر، گلستان، ناتوان از ارائه‌ی افقی جدید برای رابطه‌شان بوده است.
چرا گلستان از گفتن این واهمه دارد که فروغ را دوست می داشته...ما در پی پنهان کردن چه‌ایم و چه غروری را حمل می‌کنیم؟ دست کم در این رابطه،از آن بعدی که به فروغ مربوط است،چه چیزی بهتر و مهم‌تر از زندگی فروغ بود که نباید به ورطه شدید یک انهدام می‌رسید؟ و آیا فرصت دوست داشتن این قدر ناچیز است که آن را با غرور و ترس از گفتن «دوستت دارم‌ها» به هدر دهیم.و فروغ فرصت کوتاه خودش را عاشقانه زیسته بود،فرصتی که پس از گذشت نیم قرن،اکنون ‌می‌توان آن را از صداقت و روشن بینی‌ای دریافت که فروغ را از تاریکی به روشنایی‌ها برده است....و او را در عشق رو سپید کرده....
آری قضاوت چه آسان است،خصوصاً برای آنان که در جایگاه دائمی صدور و اجرای احکام‌ درباره دیگران اند،برای کسانی که از کوچک ترین آزمایشات در زندگی،بزرگ ترین فجایع را می آفرینند،از این رو بار دیگر به این بیان دلوز باز می‌گردیم که قضاوت را به تعلیق درآوریم و پایان دهیم...«نامه همواره به دست کسی که باید برسد خواهد رسید»....

شمس عزیز ، یکبار دیگر با خواندن نوشته ای از شما فروغ شمس را در ضمیرتان دیدم

عشق و دوست داشتن در لیاقت هر کسی نیست. آنکه درکش نمی کند و آنرا دروغ و فریب میپندارد،در گریز از آن به دلایل واهی پناه می برد، تن و جان را رنجور می کند، از منطق می گویددر وادی بی منطقی و عشق یگانه را به پای عقل و غرور قربانی می کند
آنکه عاشق است نه تنها از ابرازش نمی هراسد بلکه شیرین تر از عشق و عاشقی کردن چیزی پیدا نمی کند، اگر ترسید عاشق نیست. فروغ عاشقی یگانه بود همانطور که شما به زیبایی فرمودید :
"فروغ فرصت کوتاه خودش را عاشقانه زیسته بود،فرصتی که پس از گذشت نیم قرن،اکنون ‌می‌توان آن ... دیدن ادامه ›› را از صداقت و روشن بینی‌ای دریافت که فروغ را از تاریکی به روشنایی‌ها برده است....و او را در عشق رو سپید کرده "

"قضاوت را به تعلیق درآوریم و پایان دهیم...«نامه همواره به دست کسی که باید برسد خواهد رسید»"

بی نظیر بود،مثل همیشه
سپاس از حضور بی همتایتان
۱۰ آبان ۱۳۹۵
شمس بزرگوار و خوش اندیشه، درود
به حقیقت لذت بردم از اشتراک ارزنده تون که سخاوتمندانه با ما سهیم‌شدید.
فرای از درگیر ذهنی که در خصوص این بخش از زندگی بانو فروغ برایم حاصل شد؛ در پایان مطلب جمله ای بیش از همه توجهم‌را جلب کرد، جمله ای که اغراق نیست اگر بگویم در مواجهه با مسائل گوناگون زندگی دغدغه و صدای ذهن من است؛
« آری قضاوت چه آسان است،خصوصاً برای آنان که در جایگاه دائمی صدور و اجرای احکام‌ درباره دیگران اند...»
پاینده باشید جناب شمس گرانقدر...
۱۶ آبان ۱۳۹۵
پرند گرامی درود بر شما،
اهمیت هنر و اندیشه فروغ در دوران معاصر آن چنان ژرف است که ناگزیز هر بار او را به شکلی دوباره و تازه تر کشف می کنیم،گویی به گونه ای چاره ناپذیر مجبوریم آن چه را که ظاهراً درباره ی او بدل به بخشی از دانسته های مان شده است به حالت تعلیق درآوریم...ناچاریم تنهایی عظیم اش را بارها و بارها مرور کنیم،با سطرهایش بگرییم و درد «در ته نگه داشته شدن »را از اعماق بچشیم،هم چنان که خودش گفته است:«چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می داری؟».این تازگی و بدعت فروغ است که هر بار شعر و هنرش را می نگریم،گویی نخستین باری است که با آن مواجه شده ایم،درست مثل وقتی که حافظ می خوانیم...آن چه برای بنده یقین است این است که فروغ در چرخش نهایی زندگی خویش به جستجویی تازه رهیافته است،«جستجوی نور» که داستان همیشه فرهنگ ایرانی از زرتشت تا سهروردی و عین القضات همدانی ،و از آن ها تا دوران معاصر بوده است...بی شک فروغ به افقی دست یافته که تجربه ی زیستی او را به غنایی برای آینده بدل کرده است تا هنر و زندگی او را هم چون پشتوانه ای بی بدیل برای رفتن به فراسوی آن تجربه ها،ابدی کند.....

سپاس از شما و لطف تان،موید و سرفراز باشید.....
۱۷ آبان ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید