سرانجام کامیاب شده بود. راه خود را یافته بود. توفیقی در زندگی به دست آورده بود تا آن را به "اورسولا" عرضه کند و او را شریک عمر خود سازد.
... تقلاکنان راه خود را به سوی لندن ادامه داد ... از اندک فاصلهای صدای ساز و آواز ویولون در خانه شنیده میشد. از شنیدن صدای موسیقی تعجب کرد ... عدهای را دید که در سالن به رقص مشغول بودند. درشکهچی پیری بر درشکه خود زیر چتر بزرگی نشسته بود که از باران در امان باشد.
از او پرسید: توی این خانه چه خبر است؟
- عروسی، به نظرم.
ونسان بر درشکه تکیه داد. باران از باریکههای موی سرخ و صورتش سرازیر بود. پس از مدتی در خانه باز شد. "اورسولا" و جوان باریک بلندی در دالان پدیدار شدند. جمعیت از سالن به زیر در هجوم آورد. خندان و هلهله کنان ...
ونسان به پشت کالسکه خزید تا در تاریکی بماند. "اورسولا" و شوهرش سوار شدند. سورچی شلاق خود را بر اسبان نواخت. اسبان آهسته حرکت کردند. ونسان چند قدمی برداشت. صورت خود را بر شیشه کالسکه چسباند. "اورسولا" در آغوش مرد بود و دهانش
... دیدن ادامه ››
بر دهان او.
کالسکه دور شد. گویی رشته باریکی در درون ونسان پاره شد. طلسم شکسته شده بود. خیال نمیکرد بدین پایه آسان باشد.
در زیر سیل باران به راه افتاد. اثاثیه خود را جمع کرد، و برای همیشه انگلستان را ترک گفت.
"شور زندگی"، ترجمه دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن