وقتی صدای دو رگه ی محسن را می شنیدم که ملتمسانه به مامورها می گفت : ببخشید ببخشید ؛ با خودم گفتم واااااای کار سخت شد! چه طور ممکن است بهتر از این کسی بتواند نقش معتاد را بازی کند. آخر فیلم جوابم را گرفتم. وقتی می خواستند محسن رو به زور ببرند و دستانش را به میله ها قفل کرده بود , صورت اشک آلودش را دیدم که چشم به خواهرش دوخته بود و اسمش را صدا می زد : سمیه سمیه سمیه...
با تک تک سلول های وجودم غم را احساس کردم . گریه می کردم . اشک میریختم . ولی حس می کردم کافی نیست . انگار برای این وضعیت عکس العملی در ذهنم تعریف نشده بود. توصیف حرکات نوید محمد زاده با کلمات میسر نیست , باید یک سطح جدید برای ایفای نقش معتاد به نام نوید نامگذاری بشه...