انقدر دیالوگ های زیبا وجود داشت که آدم میمونه کدوم و بنویسه واقعن!
شمس:
یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو ، در پرده میا با خود تا پرده نگردانم ...
هم شمس شکرریزم هم خطه تبریزم ، هم ساقی و هم مستم هم شهره و پنهانم
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ، روبه صفتان زشت خو را نکند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز ، مردار بود هر آنکه او را نکشند
( شعر از خاقانی)
عشق از اول چرا خونی بود؟ ، تا گریزد آنکه بیرونی بود
عارف:
عارفان زانند دایم آمنون ، که گذر کردند از دریای خون
مولانا:
هین بنه بر پایم آن زنجیر را ، که دریدم سلسله تدبیر را