((باغ آلبالو))
تق تقِ بی وقفه
میاد از باغی پیر
آدماش یا خوابن
یا به پوچی زنجیر!
تبرا مشغول قتل رویا هستن
اهل باغ از خون این درختا مستن
روزگاری اسمش
باغ آلبالو بود
حجم آغوشی امن،
طرحی از
... دیدن ادامه ››
جادو بود
سایه هاش پر نور از
بوسه های خورشید
کودکی ها م مثل
چشمه توش می جوشید
حالا هر شاخه ش یه
جمله ی ناگفته ست
باغ این روزامون
خلوتی آشفته ست
ریشه کن، سردر گم،
نسلی که بی رویاست
بی شناسنامه ، خیس،
زیر بارون تنهاست
از خودم می پرسم
وسط این بازی؟
تو با این ارکسترِ
خش و خش همسازی؟!
پ ن: اینها حس من از باغ آلبالو به زبانیست که کمی بلدم، باغ آلبالو شاید بخواهد زبان باز کند ولی حرف نمیزند یا لااقل با واژه ها حرف نمی زند چون که مجموعه ای از تصاویر ، آواها ، حسها، عطرها و لحظه هایی از گذشته ای نامشخص است تا به امروز؛
به هر حال به سادگی چند بیت از یک ترانه ی بی ترجیع هم نیست...
12 آبان 1394 خورشیدی