در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کیارش درباره فیلم چهارصد ضربه (هنر و تجربه): چهارصد راه برای زنده ماندن در پاریس نقد و بررسی فیلم 400 ضربه فران
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:36:48
چهارصد راه برای زنده ماندن در پاریس
نقد و بررسی فیلم 400 ضربه

فرانسیس تروفو:
"خیلی‌ها حسرتِ دوره‌ی نوجوانی‌شان را می‌خورند، ولی من‌یکی که از این دوره خاطره‌های خوب و خوشی ندارم. حرف اصلی‌ام هم در چهارصد ضربه این بود که گذشتن از دوره‌ی نوجوانی اصلاً آسان نیست. نوجوانی سخت‌ترین دوره‌ی زندگیِ آدم ... دیدن ادامه ›› است."


خلاصه داستان: آنتوان نوجوان در خانه ای کوچک و حقیر به همراه مادر و ناپدری اش زندگی میکند. در مدرسه معلمی دارد که او را تنبیه و تحقیر میکند. اتفاقاتی برای آنتوان میافتد که نه جای خودش را در خانه میبیند نه در مدرسه. او یک ماشین تحریر میدزدد و به همین دلیل دستگیر میشود و به دارالتادیب فرستاده میشود...

400 ضربه، یک فیلم ساده نیست. یک فیلم لطیف است. لطیف مانند حس نوجوانی. در عین حال که لطافتش موجب میشود که راحت دیده شود، بسیار عمیق است. نخستین ساخته فرانسیس تروفو که برایش جوایز بسیار و اعتبار کلانی کسب میکند. این یک نمونه است. نمونه ای برای اهالی هنر و منتقدین که گمان میکنند هنرمند شدن یک سیر صعودی و رو به بهبود است! شاید در معدودی موارد این اتفاق رخ بدهد. 400 ضربه نشان میدهد که یک هنرمند واقعی اولین اثرش بهترین اثر اوست. بهتر است دست ازین کف زدن های بیجا برای کار اولی ها برداریم.
نخستین اثر تروفو آنقدر هنرمندانه و لطیف و اثرگذار است که اثرش را بر خود تروفو و آثار بعدی او نیز شاهد هستیم. ژان پیر لیود، بازیگر نقش آنتوان به همراه تروفو آثار دیگری را بازی میکند و مخاطبین سینمای تروفو در آثار بعدی هرجا لیود را میبینند شمه ای از آنتوان را تجسم میکنند. این تصور دست از سر تروفو نیز برنمیدارد و فیلمهایی که میسازد با گریزی هرچند کوتاه به فیلم اولش که شاهکار اوست ساخته میشود. فیلم "عشق در 20 سالگی" به عینه ادامه ای بر 400 ضربه است و آنتوان را در جوانی و ناکامی در عشق میبینیم.

اما به 400 ضربه بپردازیم و دست ازین بحثهای خارج فیلم برداریم. 400 ضربه ضربه ای مهلک از همین برداشت ها و تحلیل های خارج فیلم خورده است. در سطحی ترین شکل ممکن آنتوان را به دوره جوانی تروفو نسبت داده اند. اینکه کوچکترین و جزئی ترین فعل آنتوان که سینما رفتن باشد تبدیل شده است به اینکه آنتوان عشق سینماست و این خود تروفو است که فیلم میبینیم! تروفوی فیلم اولی با خودش چه فکر کرده است؟ اینکه دنیا برای یاغی گری های جوانی او ارزش قائل است؟ آیا تروفوی جوان و فیلم اولی گمان کرده که یک شخصیت بسیار مهم جهانی است که اقدام به بازنویسی مصائب جوانی خود کرده باشد؟
خیر، 400 ضربه انقدر عمیق است که فراتر ازین انگهای سطحی است. باید تروفوی بی اهمیت را فراموش کنیم. اینجا آنتوان مهم است و پاریس.
در پاریس پرسه میزنیم. یک برج بلند به نام ایفل دارد که از هر خیابان و کوی و برزن که بگذریم دیده میشود. این برج نماد پاریس و فراتر از آن نماد فرانسه است. فیلم در همین ابتدای کار تمام حرف خودش را میزند و مسئله مهمی را مطرح میکند: این فرانسه است که بر زندگی مردمش سایه انداخته است. فرانسه همه جا ما را میبیند و در مقام بلندتری قرار گرفته است. هرگونه بزه کاری و جرمی توسط فرانسه دیده میشود. فرانسه متشکل از خانواده ای از هم پاشیده، خانه ای ویران، فضایی سرد، معلمی خشن و کم تحمل و فرزندانی خائن و مجرم است.
معلم دلش برای فرانسه میسوزد و اینجاست که سوالی مهم مطرح میشود: این بچه ها هستند که فرانسه را میسازند؟ یا این فرانسه است که بچه ها را میسازد؟ به واقع کدام است؟ فرانسه با آن مدرسه و معلمی که دارد چگونه فرزندانی تربیت میکند؟ سوال مهمی است که در هر مکان و زمان مطرح است: فرد متاثر از جامعه است؟ یا جامعه را افراد میسازند؟
آنتوان به مثابه یک فرد از جامعه فرانسه است که میخواهد از همه آنچه که این جامعه از آن تشکیل شده است فرار کند. از مدرسه ای که مدرسه نیست و خانه ای که خانه نیست، از پدری که پدر نیست و مادری که مادر نیست....
آنتوان عشق دریا دارد و در پایان که به دریا میرسد برخلاف آنچه انتظار میرود پشت به دریا میکند و دوربین را نگاه میکند. چه چیزی در اینجاست که آنتوان را از علاقه خودش به دریا بازداشته است؟ شاید آنتوان مسئول دارالتادیب را میبیند که از دور به او نزدیک میشود. احتمالا چند نفر هم با او به سمت آنتوان میدوند که او را بگیرند و به دارالتادیب بازگردانند. جاییکه فرانسه برای آنتوان تعیین کرده است. فرانسه دست از سر آنتوان برنمیدارد. فرانسه جایی بالاتر از برج ایفل نشسته و هرجا آنتوان برود با اوست. فرانسه در خانه به شکل مادری ظهور کرده است که به شوهرش خیانت میکند، فرزند خودش را نمیخواهد، خرده پول هایی که بقیه پول آرد است را از او میگیرد و به ناپدری حواله اش میدهد، حتی ناپدری به مادرش پول میدهد که برای تخت آنتوان ملحفه بخرد اما مادر پول را خرج چیز دیگری کرده است...فرانسه در مدرسه به صورت معلمی است که از تحقیر و تنبیه دانش آموزانش لذت میبرد. در بازداشتگاه فرانسه یک جوان دزد و چند زن فاحشه اند. حتی در کارخانه ای متروک فرانسه به شکل چند کارتن خواب ظهور میکند. نه، این فرانسه قرار نیست دست از سر آنتوان بردارد. او کنار دریا آزادی ندارد و باز گیر افتاده است.
یک احتمال دیگر نیز وجود دارد، پشت این قاب دوربین چه کسانی هستند؟ آری، مردم فرانسه روی صدلی های سینما نشسته اند و روی پرده نقره ای آنتوان را میبینند. آنتوان دارد به مردم فرانسه نگاه میکند و مردم فرانسه به آنتوان نگاه میکنند. نگاه عمیقی است. آیا آنتوانی که بتواند از فرانسه بگریزد و آزاد باشد و خودش باشد تنها در یک فیلم موجودیت دارد؟ آیا این آنتوان تخیلی میخواهد از مجاز خارج شود و به حقیقت بپیوندد؟ این عمیق ترین نگاهی است که یک شخصیت سینمایی به مخاطب خودش میکند. او از ما چه میخواهد؟ چرا ناگهان پی برده که ما در حال تماشای او هستیم؟ نکند ما تماشاگران همان مسئول دارالتادیب، همان معلم یا همان مادر باشیم؟ نکند ما بزرگترهایی هستیم که در جبر جامعه خود حل شده ایم و دنیا را برای نوجوانان اینگونه تاریک و سرد کرده ایم؟ نه، این یک نگاه عادی نیست. این انگشت اتهام است که به سوی ما نشانه رفته. نگاهی است که باید ما را به خودمان بیاورد که زمانیکه همسن آنتوان بودیم و سختی های آن دوره از زندگی خود را دقیق به خاطر بیاوریم.

ابعاد روانشناسانه فیلم از سویی دیگر، بسیار دقیق و با ظرافت بر اساس نظریات ژان پیاژه، روانشناس سوییسی، تصویر شده است. پیاژه میگوید تنها از طریق آموزش است که جامعه از خشونت و خطر فروپاشی حفظ میشود. چیزی که به خوبی در فیلم دیده میشود و عدم آموزش صحیح نه تنها آنتوان را، بلکه سایر دانش آموزان را نیز به سوی بزه کاری سوق میدهد. آنتوان تنها آن نوجوانی است که گیر افتاده. در ابتدای فیلم میبینیم یک تقویم با عکسی از یک زن برهنه بین همکلاسی ها دست به دست میشود. هیچ کس گیر نمی افتد جز آنتوان. آیا آنتوان بدشانس است؟ نه، بالاخره یک نفر گیر می افتد. نگاه معلم به یک نفر می افتد و فرقی ندارد او چه کسی است. وقتی معلم او را شناسایی میکند از آن به بعد بیشتر حواسش به آن یک نفر است و این موجب میشود آن یک نفر بیشتر گیر بیافتد و کم کم به عنوان تنها اقلیت بزه کار کلاس شناخته شود و کارش به دارالتادیب هم بکشد. آنوقت است که سایر والدین قربان چشم و ابروی فرزندانشان میروند که چقدر آنها خوب هستند که پایشان به چنین جایی باز نشده است! احساس میکنند چقدر خوب فرزندشان را تربیت کرده اند و آنها که درجه حماقت بیشتری دارند گمان میکنند فرزندشان به خودشان رفته که انقدر خوب است! اینجا تنها آنتوان شرور میشود! دیگر شرارت ها به چشم نمی آید. کودکی که بیرون کلاس از جیب بقیه دزدی میکند دیده نمیشود. کودکی که عینکی را کش رفته است دیده نمیشود. کودک خبرچین و کودک خائن دیده نمیشوند:

(معلم): دوآنل برو یه چیزی بیار این آشغال ها رو از روی دیوار پاک کن وگرنه مجبورت میکنم لیسش بزنی!

آنتوان از کلاس بیرون میرود و دیگر خیال معلم راحت شده است. کودکی که دیکته را نمینویسد و دفترش را پاره میکند به چشم معلم نمی آید. جایی دیگر همه بچه ها جلوی چشم معلم، با همکاری هم عینک ماری ست را میشکنند. معلم به این مساله نمیپردازد و در عوض درست بعد ازینکه عینک ماری ست شکسته و جوهری شده جلویش می افتد، معلم جای اینکه سایرین را به دلیل انجام این کار تنبیه کند برگه انشای آنتوان را درمی آورد و شروع به مواخذه او جهت انشایش میکند. آری، سایر اشکالات و بزه کاری ها تا وقتیکه آنتوان هست به چشم نمی آید.

بحران هویت نیز در شخصیت و رفتارهای آنتوان به خوبی در فیلم دیده میشود. بر اساس نظریه اریکسون، اگر هویت شخصی نوجوان در طی زمان بر اساس تجربیات حاصل از برخورد صحیح اجتماعی به تدریج ایجاد شود و نوجوان بتواند خود را بشناسد و از دیگران جدا سازد تعادل روانی وی تضمین می شود. ولی اگر سرخوردگی و عدم اعتماد جایگزین اعتماد گردد و به جای تماس با مردم، نوجوان گوشه گیر و منزوی شود و به جای تحرک به رکود گراید و به جای خودآگاهی و تشکیل هویت مثبت دچار ابهام در نقش شود، تعادل روانی وی به هم می خورد.
چیزی که در فیلم میبینیم این است که آنتوان دقیقا از تعریف مستقل خود از دیگران ناتوان است. دیگران اجازه این شکل گیری شخصیت و هویت را به او نداده اند. او از عاقبت کارهای خود مطلع نیست. ماشین تحریری را میدزدد و بعد خودش هم اذعان میکند که اصلا نمیدانسته که میخواهد با آن چه کار کند! آنتوان اصلا نمیداند که میخواهد چه کاره شود و چه نقشی داشته باشد. تنها نقشی که به او داده اند بردن زباله هاست! آنتوان درباره اینکه بعدا چه نقشی بپذیرد حتی دچار سردرگمی هم نیست! او دقیقا از جامعه زده شده است و گوشه گیر است و میخواهد تنها باشد. جیمز مارسیا سردرگمی در یافتن هویت را یک عارضه طبیعی در روانشناسی نوجوان میداند. چراکه نوجوان قرن بیستم در یافتن هویت خود با داده های بسیاری مواجه است که این داده ها بعضا با یکدیگر تعارض دارند. هویت در خانواده، وطن، مذهب، جنسیت و حتی ارزشهای سیاسی خود را به نوجوان تحمیل میکند و او را دچار سردرگمی میکند. اما آنتوان دچار سردرگمی نیست. او بالکل هویت باخته است و دچار بحران هویت.
آنتوان دچار یک استقلال طلبی کاذب است که از عوارض بحران هویت برشمرده میشود. فکر میکند میتواند خودش زندگی خود را بسازد. مادرش باوجودیکه میداند این حرفهای آنتوان تنها حرفهایی کودکانه است اما با طعنه این مسئله را به آنتوان تحمیل میکند چون مادر بدش نمی آید که آنتوان را از سر خودش باز کند.
از دیگر نشانه ها و عوارض بحران هویت اختلال در درک زمان است. نوجوان مبتلا به بحران هویت وقت خود را تلف میکند. این اتلاف وقت در دوران جدید عموما با بازیهای کامپیوتری و غرق شدن در دنیای مجازی صورت میپزیرد. اما در زمانیکه فیلم ساخته شده است عموما به شکل پرسه زدن بی هدف در خیابان بوده که باز در فیلم به درستی دیده میشود.
در رفتار آنتوان دروغگویی دیده میشود. دروغگویی در کودک دو ریشه دارد. یا تقلیدی و در اثر تکرار رفتار مشابه والدین است یا به دلیل افسردگی است. افسردگی در کودک و نوجوان تمایل به تنهایی ایجاد میکند. از آنجا که والدین دائما در حال کنکاش و تجسس در امور فرزندشان هستند افسردگی در این سنین موجب پنهان کاری و دروغگویی میشود. برعکس آنچه که در ظاهر میبینیم آنتوان تمایل به دروغگویی ندارد. او تمایل به پنهان کاری دارد. آن هم در مسائل شخصی خودش. در ابتدای فیلم میبینیم که رابطه آنتوان و ناپدری اش خیلی خوب است. ناپدری با او در راه پله شوخی میکند و آرد به صورتش میمالد و به او پول میدهد. اما بعد ازینکه آنتوان مادرش را در خیابان با مرد دیگری میبیند رابطه اش با ناپدری سرد میشود. آنتوان سردرگم است. او نمیخواهد به رفیقش دروغ بگوید و خودش را مسئول میداند که باید این قضیه را با ناپدری مطرح کند. اما از عواقب آن آگاه نیست و نمیداند اصلا حرف او را باور میکند یا خیر! اتفاقی که در پایان داستان نیز می افتد. آنتوان در نامه ای به ناپدری اش قضیه را میگوید اما مشخص است که مادر با توسل به این حربه که آنتوان دروغگوست مسئله را برای خودش حل و فصل کرده.
در جای دیگری شاهد تعدادی کودک خردسال هستیم که درحال تماشای تئاتری عروسکی هستند. کودکان همه به وجد آمده اند. چشمهایشان همه خیره به صحنه است. بسیاری از دهان ها باز مانده است. آنها در حال ثبت و ضبط هرچه میبینند هستند. محو تماشای عروسکهایی ساده شده اند و با هر عمل که روی صحنه انجام میشود عکس العملی انجام میدهند. در کنار این کودکان آنتوان و دوستش نشسته اند و بی تفاوت به تمام هیجانهای تئاتر هستند. آنها دیگر بزرگ شده اند و نوجوان هستند. دیگر در هرچه دیدنی بود دیده اند و هرچه شنیدنی بود شنیده اند. اکنون دیگر تحت تاثیر بازی ها و عروسک ها قرار نمیگیرند. دیگر نمیتوان آنتوان را بازی داد. آنتوان مادرش را در خیابان با مرد دیگری دیده است. مادر هرچه قدر تلاش کند و جلوی او تئاتر بازی کند او دیگر تحت تاثیر قرار نمیگیرد و رفتارهای مادرش را به درستی باج دادن تشخیص میدهد.
به طور کلی در طول فیلم مصادیق روانشناسانه بسیاری دیده میشود که عمدتا از دقت و ظرافت خاصی برخوردار است. نکته دیگر فقدان شادی و فضای شاد خانواده است. تنها باری که آنتوان را شاد در فضای خانواده میبینیم مساوی است با پذیرش متناسب مسئولیت در بردن زباله ها و مادر که به ناپدری گوشزد میکند: "بالاخره کنترلش کردم". آنتوان دچار کمبود محبت و شادی است. او شادی را نه در فضای خانه نه در مدرسه میابد. بنابراین از هردو گریزان است و به سینما و شهربازی و کافه پناه میبرد. ذره ای شادی و ذره ای امید به آینده رفتارهای او را تغییر میدهد. او آنقدر داستان بالزاک را میخواند که حفظ میشود و از حفظ به عنوان انشای خودش مینویسد. این یک تلاش از جانب آنتوان است که نظر مادرش را جلب کند. او تقلب کرده و داستان بالزاک را در یک مدرسه ویران به نام خودش میزند. برای معلم کم صبر و تحمل مدرسه این یک فاجعه و یک دزدی ادبی است! معلم آنقدر کوته فکر و سطحی نگر است که به خیال خودش با این تنبیهی که برای آنتوان در نظر گرفته موجب میشود دیگر او سرقت ادبی نکند!
چقدر جالب است که هر بار آنتوان تنبیه میشود به دلیل نوشتن است! آنتوان خلاقانه روی تصویر زن برهنه ی تقویم چیزی مینویسد یا میکشد و به همین دلیل تنبیه میشود. سپس به دلیل نوشتن شعر روی دیوار. بار دیگر به دلیل نوشتن داستان بالزاک. حتی آنتوان به دلیل سرقت ماشین تایپ دستگیر میشود که باز یک ابزار نوشتن است. او تمایل به شعر، تمایل به مطالعه و تمایل به نوشتن دارد. آنتوان بالقوه یک عنصر مفید برای فرانسه است اما فرانسه از طریق نظام آموزشی و خانوادگی، او را تحقیر و استعدادهایش را میکشد.
در چنین شرایطی احتمال زیادی به خودکشی نوجوان میرود. به همین دلیل است که در زندان بند کفش، کراوات و کمربندش را از او میگیرند. قطعا موارد مشابهی از خودکشی نوجوانان در زندان دیده شده که اینگونه سخت میگیرند. اما فیلم خودش را وارد هیجانات تراژیک ازین دست نمیکند. اتفاقا فضای غم و شادی را به طور مناسب و تواما با هم قرار میدهد. نمونه بسیار لذت بخش و زیبایی از اینگونه صحنه ها را در سکانسی که معلم ورزش بچه ها را برای ورزش بیرون میبرد میبینیم و باز شاهد این هستیم که همه بچه ها از یک دست هستند و آنتوان تنها بزه کار این کلاس نیست.
تمام اینها مسائلی عمیق است که جای بسیار تفکر و بحث دارد. اما خارج از محتوای فیلم نکات هنرمندانه بسیار جالبی در ساخت این فیلم نیز وجود دارد. جالب ترین مسئله صحنه ی گفتگوی آنتوان و روانپزشک در دارالتادیب است. این صحنه، صحنه ی تست بازیگری لیود است و تروفو زمانی که تست از بازیگرانش میگرفته آنها را ضبط کرده و همان برداشت را که در اصل تلاش لیود برای بهتر بازی کردن و گرفتن نقش است است را در فیلم اینسرت کرده است و فقط جای صدای تروفو صدای یک زن گذاشته شده.
نکته دیگر ترجمه اشتباه اسم این فیلم است که در طول بیش از نیم قرن هم هنوز اصلاح نشده است. هرچقدر تلاش شود ارتباطی بین "400 ضربه" و محتوای این فیلم پیدا نمیشود! مسئله این است که عبارت Les Quatre Cents Coups یک اصطلاح فرانسوی است و معنایش "جهنم به پا شدن" است. این نکته را نیز میتوان از دیگر ضربه های وارد شده به 400 ضربه یا "جهنم به پا شدن" دانست.
بخش آخر نوشته واقعاً نکته جالبی داشت که نمی دونستم.
ممنون و خدا قوت از این متن تحلیلی.
۰۳ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید