بعضی نمایش ها هستن که تبلیغاتشون از تبلیغات اپراتورهای تلفن همراه بیشتره... توی بزرگراهها بیلبورد اجاره میکنن و بعد از نمایش های دیگه تراکت تبلیغاتی پخش میکنن و چون اسم کلی ستاره بعنوان بازیگر اومده و وسوسه ات میکنه، باید بری کلی پول بلیتشون رو بدی و عصر از کارهات بزنی و به امید تماشای یه اثر شاهکار، پاشی بری سه ساعت بشینی روی صندلی و یه سری ژانگولر تماشا کنی و منتظر باشی که بالاخره سروته داستان و نمایش مشخص شه... بعد از سه ساعت نمایش تموم شه و تو بمونی و یه اجرای بی سروته و سه ساعت از بهترین ساعات عصرگاهی مهرماه که هدر دادی واسه تماشای چنین نمایشی!
یه سری نمایش هم هستن که نه تیوال پیامکی واسه تبلیغشون میده، نه بیلبورد و تراکتی میبینی ازش... نه بازیگر معروفی و نه حتی سالن اجرای درخور و مناسبی! بعد چون روز و هفته ی خوبی رو نگذروندی و واسه فرار از دغدغه های ذهنی و صرفا وقت گذرونی، بلیتشو میخری و میری توی سالن که چه عرض کنم! یه اتاق کوچک و سه ردیف نیمکت های ناراحت و عکاسی که کنارت نشسته و توی کل طول نمایش، لنز دوربینش توی دماغته و آقایی که جلوت نشسته و حتی با صدای قلیون کشیدن بازیگران هم از خنده ریسه میره و صدای قهقهه هاش نمیذاره نصف دیالوگ هارو بشنوی. ولی با وجود همه ی این موارد، بازی بازیگرا و فضای صحنه و ریتم داستان میخکوبت میکنه روی نیمکت... با دیالوگهای طنزش میخندی و توی قسمتهای جدی و حساسش عرق روی پیشونیت میشینه و غرق در نمایش میشی... در پایان نمایش هم بلند میشی و واقعا (و نه از سر تعارفات مرسوم در پایان نمایش ها) و با تمام وجود تشویق میکنی افرادی رو که یک ساعت نمایش خوب و بدنبالش چندین ساعت حال و هوای خوب رو بهت هدیه دادن... و در راه بازگشت به این فکر میکنی که ای کاش بجای اون نمایش اولی، سه بار بلیت این نمایش رو میخریدی و سه بار به تماشای این نمایش میومدی.
بعنوان شخصی که کمتر از یک ساله که به تماشای تئاتر روی آوردم، از همه ی بازیگران و عوامل این نمایش زیبا تشکر میکنم بخاطر اینکه شب نوزدهم مهرماه منو زیبا و دلنشین و بیادماندنی کردن. پایدار و پیروز باشید.