در ارتباط با رابطه شخصیت ها با یکدیگر بنده حدسی دارم. به نظر من رسید که اکبر و جهان شاید در واقع یک شخصیت باشند. یکی در جوانی و دیگری در پیری. اکبر پس از حادثه رانندگی مهدخت آن را رها و به آلمان میرود. مهسا نیز در واقع جوانی مهدخت است، پیش از حادثه. به همین دلیل با جهان سروسری دارد. مهندسی که در اداره مهسا است و او برای تصمیم مردد است بسیار شبیه همکار سابق مهدخت است که او را بانو ختاب می کرده است. مهسا که در ابتدا یک قوطی نوشیدنی را از پنجره به بیرون پرتاب می کند، لباس اکبر را کثیف کرده و شاید باعث آشنایی آن ها باشد. گویی مباحثه جهان و اکبر، محاکاتی باشد که برای جداشدن یا با مهدخت ماندن او با خود داشته است. از هر دو شخصیت شنیدیم که زیاد می خوابیدند.. جهان دچار افسردگی شده بود و خفه کردن جهان توسط اکبر به یک خودکشی می ماند. شاید جهان برای پیدا کردن گوشواره مهدخت به دریا رفت و خود را از بین برد.