چقدر زود بزرگ شدیم
بزرگ شدیم و رویاهایمان زشت شدند
بزرگ شدیم و بادبادک هایمان جلوی چشممان تیر خوردند
بزرگ شدیم نسرین هایمان در شلوغی های تهران خون گریه کردند و گم شدند
بزرگ شدیم و در کوچه پس کوچه های تهران با ترس و دلهره دویدیم
بزرگ شدیم و تنها شدیم
دختر ارباب بودیم و نوکر ارباب شدیم و کار می کنیم
کار می کنیم که یادمان برود
که یادمان برود درد النگوی زن عمو را بر پهلوی نحیفمان هنگام بلوغ
یادمان برود اشکهای عمو را در فراق ِ بادبادکش
یادمان
... دیدن ادامه ››
برود عزیزان دلمان را، نسرین هایمان را
یادمان برود عاشقی کردن را
یادمان برود بادبادک ساختن را ، پرواز را
اما
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانهایست
و قلب
برای زندگی بس است
.........
........
و من آنروز را انتظار میکشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم