من کجا هستم؟ حقیقتِ من کجاست؟ روزگاری ساکنِ شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته بیابانِ خضرِ الیاسم!
شما مرا از من گرفتید. خیالاتِ خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغِ ذوالفقارم بریدید! قلعهگیر و خندقگذار و معجزهسازم کردید! شاهِ مردان و شیرِ خدا گفتید! از زمینم به چهارم آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدرِ خاک و خونِ خدا خواندید! درِ شهرِ علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟
.
.
وای بر آنکه برده کند، و آنکه بردگی خواهد! وای بر آنکه نام ِو خونِ کسی را نان و آبِ خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرقِ
... دیدن ادامه ››
شکافته من برای رواج سکههای قلبتان! به ذوالفقارِ خونچکان برای کشتنِ روحِ زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیتِ من تا سادهدلان را کیسه تهی کنید!
ای طبلی از شکم ساخته ، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بینباری! ای رگِ گردن برآورده ، گردن زدن آیین کردی ، که گردنت نزنند! ای بالانشین ، که حیا فکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بر، که در مظلومیت خویش پنهانی، تا کی ثنایِ ستمگر؟
و تو ای سوار بر رهوار - تو بر سینه و سر زدی اگر کسی می دید ، تا رکابت گیرند.و چون بر زین نشستی بر پیادگان خندیدی! ای زادهء دروغ و بالیده در ریا ، به شمار بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا ، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم ، شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند. ....."ذوالفقار این است نه تیغِ دو دم!"
صبر کردم صبر، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد . به سالها!
.
.
آنها که خود را به من میبندند، کاش آزادم کنند از این بند! _ آنها که سوار بر مرکبِ روحِ سادهدلانند! آنها که لاف جنگ میزنند با دشمنان خیالی در دیاراتِ خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمنِ راستین که در نهاد خویش میپرورند برای جنگِ با حقیقت!
شما با من چه کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم؟؟!! راستی که من انسان بودم ، پیش از آنکه به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنهها از ابن ملجم پر است و، از علی خالی!
.
.
.
.
شما دوستدارانِ من با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟؟!؟
از: نمایشنامه مجلس ضربت زدن "بهرام بیضایی"