من یه روزی به دنیا اومدم. داداشم فقط دو سال و خورده ای بعد من به دنیا اومد :) تقریبا همه شرایط زندگیمون در کودکی هم یکسان بود. احتمالا که نه حتما ژنتیکمون هم خیلی به هم شبیهه :) دیشب در راه برگشت به خونه فرصتی شد چند کلمه ای با هم صحبت کنیم و با تعجب بسیار به من گفت که تو واقعا سه بار فهرست رو دیدی؟ و من گفتم بله به نظرم کار فوق العاده است. من ازش پرسیدم که شبی که کارو دیده آخر کار کارگردان صحبتی کرده؟ گفت من فقط میخواستم فرار کنم بیام بیرون اصلا نفهمیدم فقط دعا دعا میکردم زودتر تموم بشه. گفتم اگه تمدید بشه بار چهارم و پنجم هم میرم میبینم. گفت اگه به من یک میلیون هم بدن حاضر نیستم برم دوباره ببینمش :)
آخرش هم هر دوتامون موافق بودیم که جالبه به این فکر کنیم که چرا اینقدر نسبت به این کار نظر متفاوتی داریم.

بعد هم برکشتیم خونه شام خوردیم و صبح هم آفتاب از سمت مشرق طلوع کرد و امشب هم از سمت مغرب غروب میکنه :D

خانم عظیمی عزیز. خیلی خوب گفتید. حالا که فکر می کنم می بینم من و برادرم هم دقیقا همینطوریم. اختلاف نظر همیشه هست.

عاشق دو جمله ی آخرتونم:)