تونل را دیدم. در لحظاتی در حس نمایش غرق شدم و لذت بردم. اما نمایش بعد از اجرا تمام شد.
با احترام به نظر تمام دوستانی که کار را خیلی دوست داشتند، به عنوان یکی از مخاطبان تنها لحظاتی از آن را خیلی خوب می دانم. در یک نمایش رئال با زمانی خطی و داستانی سر راست و بازیهای بی اغراق (و البته مناسب کار) جای آنچه تماشاگر را در همه دقایق درگیر کند، خالی بود. نمی توانم ناخودآگاه- به دلیل مشابهت موضوع و محل اجرا- به یاد "آخرین نامه" نیفتم. آنجا استفاده بسیار هوشمندانه از ابزار صحنه و گویش بازیگران اجرا را به خوبی کامل می کرد.
در تونل هم طراحی صحنه خوب بود و موقعیت و حرکت شخصیتها به دقت انتخاب شده بود و بازیها همانطور که نوشتم کم و بیش همان بود که باید باشد، متن هم واضح و دیالوگ ها مناسب. و همین. مثل یک شب شام خوردن در جایی که مرتب و تمیز است و غذایش قابل قبول. اما از آن شامهایی نمی شود که تا مدتی به یاد بماند یا هیجانی ایجاد کند یا تجربه تازه ای داشته باشد یا آدم احساس کند حتما باید یک بار دیگر این غذا را بخورد. این از واکنش ساده مخاطبان بعد از اجرا هم مشهود است.
تونل قصه آشنا- و البته دردناکی- داشت، شخصیتهایی که می شناسیمشان و فضای جنگ و ترومای پس از آن که آن هم برایمان غریبه نیست. شاید اشکال همینجا باشد. جنگ وآدمهایش، آنطور که تجربه کرده ایم و هنوز فراموش نشده، بار دراماتیکش آنقدر زیاد است که نمایش باید فراتر از آن برود تا تکانمان بدهد.
این نکته هم قابل ذکر است که منظورم سرگرم کردن تماشاگر یا ایجاد هیجان زیاد برای کش دادن اجرا نیست. خوشبختانه زمان نسبتا کوتاه کار کاملا مناسب فضا بود. نکته از زبان یک مخاطب، و دوستان همراهش، این است که تونل می توانست بهتر از این باشد اگر متن درگیری بیشتری ایجاد می کرد یا اجرا - و نه بازیها- غیر از طراحی صحنه خوب چیز بیشتری به مخاطب ارائه می کرد.